امروز هشتم دسامبر سالروز مرگ یکی از بی نظیرترین موسیقیدانان ، جان لنون است
جان لنون خواننده، ترانه سرا، موسیقیدان، آهنگساز و شاعر، از معروفترین، شناختهترین و برجستهترین چهرههای دنیای موسیقی راک، در انگلستان، به دنیا آمد. او بهعنوان یکی از اعضای موسس گروه بیتلز و یکی از اعمالیترین افراد در افزایش بافت تاریخی موسیقی عامهپسند ( پاپ ) ، در سراسر جهان شناخته شد. وی بههمرا پل مک کارتنی یکی از موفقترین مشارکتها را در نوشتن ترانه در قرن بیستم انجام دادند. در سال ۱۹۶۰ که گروه آنها از هم پاشید، وی در یک حرفه انفرادی ادامه داد، اما باعت انتقاد و حتی تحسینآمیز شدن آلبوم او «جان لنون پلاستیک باند» شد. لنون در سال ۱۹۷۵ ارجعیت زمان را برای خانوادهاش گذاشت و آلبوم جدیدش «فانتزی دو» را در سال ۱۹۸۰ منتشر کرد، اما سه هفته پس از انتشار این آلبوم، به ضرب گلوله بهقتل رسید.
لنون که متولد و بزرگشده لیورپول بود، در ۹ اکتبر ۱۹۴۰ در شهر لیورپول انگلیس، در خانوادهای از طبقه کارگر بهدنیا آمد. وی همواره میخواست مانند پدرش یک ملوان شود، اما پس از گوشسپردن به آهنگهای الویس پریسلی به موسیقی روی آورد. شهرت لنون با آوازهخوانی در گروه موسیقی بیتلز شروع شد، گروهی که وی بنیانگذار و درواقع مغز متفکر آن به شمار میرفت و با خوانندهی مطرح دیگر پل مک کارتنی ایجاد کرده بود. این گروه ۱۲ آلبوم منتشر کرد که اولین آنها " لطفا" ، خواهش میکنم " در مارس ۱۹۶۳ به بازار آمد. پس از آنکه آهنگ اصلی آلبوم در صدر فروش در بریتانیا و آمریکا قرار گرفت، دیگر شهرت لنون فراگیر شده بود.
آخرین روز زندگی جان لنون
صدای شلیک پنج گلوله ، سکوت شبانگاهی خیابان هفتاد و دوم نیویورک را در 8 دسامبر 1980 درهم میشکند . مارک دیوید چاپمن تمام روز را در برابر ساختمان داکوتا به انتظار جان لنون گذرانده است . چاپمن شش هفته پیش ششلولی خریده و از یک هفته قبل در اطراف خانه لنون پرسه میزند . او صبح همان روز از جان خواست تا آلبوم
" Double Fantasy "
را برایش امضا کند . امضای جان برروی جلد آلبوم چنین است : جان لنون 1980 . بعد از ظهر همان روز جان در مصاحبه ای میگوید : " این خیلی خوبه که هنوز زنده ام ، باید از خدا یا هر چیز دیگه ای که ما را به وجود آورده تشکر کنم "
یوکو اونو همسر جان که آخرین لحظات زندگی او در کنارش بوده میگوید " ما در استدیو گرم کار بر روی قطعه " راه رفتن بر روی یخ شکننده " بودیم و می بایست منتظر مهندسانی بودیم تا چیزی را برایمان عوض کنند . جان جملهء بسیار زیبایی را به من گفت که هم.اره به خاطرش دارم ، اگر چه دلم نمیخواهد آن را تکرار کنم . بعد از آن که جان از من تعریف کرد کوشیدم خودم را بی تفاوت نشان دهم و فقط گفتم " واقعا" ؟!" ولی در آن لحظه واقعا" مجذوب ستایشش شده بودم ، با خودم فکر میکردم من چه خوشبختم که در 40 سالگی هنوز هم از همسرم چنین جملات زیبایی میشنوم .
وقتی داشتیم استدیو را ترک میکردیم تا سوار اتوموبیل شویم ، گفتم که به جای خانه به رستورانی یا جای دیگری برویم ، ولی جان گفت که میخواهد پسرمان سینرا قبل از به خواب رفتنش ببیند البته هیچگاه او را ندید . سین در ان زمان 5 ساله بود .
" هی جان ! " این اولین صدایی است که سکوت مقابل ساختمان داکوتای خیابان هفتاد و دوم نیویورک را برهم میزند . ساعت 10/30 شب است و جان به اتفاق یوکو از استدیو بازمیگردد . جان به سوی صاحب دا برمیگردد و در پی آن صدای شلیک پنج گلوله در خیابال میپیچد و جان لنون در فاصله پنج قدمی چپمن از پای در می آید و چپمن همانجا منتظر میماند تا پلیس او را دستگیر کند . همسرش به محض بازگشت از بیمارستان به سراغ تلفن میرود تا واقعه را به پا ة جرج هریسون ، جولیان ( فرزند جان از هسمیر اولش ) و می می ( خاله اش ) اطلاع دهد . اما تلفن می می اشغال بود و نمی تواند جرج و پل را هم پیدا کند . او میگوید : " همان موقع بود که به یاد آوردم که لنون میگفت : از وقتی من و جان با هم همراه شدیم پل های پشت سرمان را هم خراب کردیم . "
قاتل لنون پارسال همین موقع ها، دوره ی مجازات زندانش تموم شده بود اما از ترس جانش حاضر نمی شد زندان را ترک کند
دلیلش برای قتل لنون: می خواستم در شهرتش شریک شوم!!!ه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر