دکتر شهرام پازوکی ـ تذکرةالاولیا گر چه به نثری شیوا و دلپسند است ولی سبکی شاعرانه و روأیی دارد. در واقع تذکرةالاولیا مثنویهای عطار است که به نثر در آمده، اما نثری شاعرانه، اهمیت و قدر ادبی این کتاب و انشأ و اسلوبش را بسیار ستودهاند تا جایی که آن را در زبان فارسی بینظیر خواندهاند.
درشأن ادبی این کتاب هیچ تردیدی نیست و خوانندهی فارسی زبان در همان ابتدا شیفتهی این زبان میشود. اما آیا عطار صرفاً شاعری ادیب بوده و خواسته متنی ادبی بنویسد؟ با مطالعهی مقدمهی کتاب آنجا که عطار سخن از " اسباب و بواعث " تالیف این کتاب گفته، به سادگی درمییابیم که مقصود وی احیا و یاد آوری ایمان است در روزگاری که به قول او "الخیرُ شرّ، و اشرار الناس اخیار الناس را فراموش کرده اند" و " مدعیان به لباس اهل معانی بیرون آمدهاند و اهل دل چو کبریت احمر عزیز شدهاند". عطار میخواهد در زمانهای که حقیقت دین فراموش گردیده و منحصر به علوم ظاهری مثل فقه و کلام شده است مانند غزالی و دیگر عارفان احیای علم دین و ایمان و حالت و مقامات ایمانی مثل توبه، ارادت، صحبت، توکل، و فنا در قلوب مسلمانان کند. هر دو عارف احیای دین را در تجدید تصوّف و تمییز دیندار و اهل معنای حقیقی از مدعی میدانند با این تفاوت که در کتاب احیای علومالدین، غزالی بنای کار خویش را بر موضوعات صوفیانه و عرفانی گذارده ولی عطار بنای کارش را بر سیرهی مشایخ صوفیه نهاده و از زبان آنان لطایف و مکارم عرفانی را بازگو میکند.
تذکره از ریشه " ذکر" به معنی یادآوری است و آنچه موجب یادآوری میشود، یعنی یادگار، یادداشت و یادنامه است. چنانکه گفته شد مقصود عطار یادآوری حقیقت دین و ایمان از طریق ذکر اقوال و احوال ۷۲ و یا به احتمال اینکه قسمت دوم یعنی قسمتی که میگویند بعدها به آن الحاق شده است نیز از عطار باشد۹۷ تن از اولیا بوده است که در سه قرن اول هجری زندگی میکردند. کسانی که شاید اصولاً نمیخواستهاند نام و نشانی از آنان در عالم باقی بماند. با این حال تذکرةالاولیا همچون کشکولی از احوال و رفتار و داستانهای شیرین بر آمده از منابع مختلف نیست. درست است که عطار خود گوید التقاطی از سخنان این قوم اولیا به ایجاز فراهم کرده است ولی او فقط گردآوری مطلب نکرده بلکه عالم معنوی اولیا را آنچنان وصف کرده که خواننده را خواسته یا ناخواسته مجذوب خود میکند. با این حال با خواندن تذکره به هیچ وجه درباره بیوگرافی آنها به معنای دقیق این لفظ چیزی نمییابیم. عطار نمیخواسته یک بیوگرافی بنویسد. اصولا هیچ کدام از تذکرههای عرفانی به شیوه بیوگرافی نیست و عارفان هیچ گاه بیوگرافی نویس نبودهاند.
در واقع عطار سنتی را ادامه میدهد که در اصل شفاهی بوده و سپس در مقام تعالیم و تذکر مکتوب گشته است. از این رو مانند راویان و محدثان فقط نقل احادیث میکند اما دخل و تصرفی در آنها نمیکند.با این همه ،خاطر نشان میسازد که( سخن بود که در یک کتاب ،نقل از شیخی بود و در کتابی از شیخی دیگر) و چه بسا در یکی مطلبی اضافه بر دیگریاست. البته سلسله اسناد راویان را حذف میکند ولی به هر حال وی سخن خود را در میان سخن ایشان آوردن، ادب نمیبیند مگر در جایی که، به قول خود ،اندک اشارتی آن هم برای دفع خیال نامحرمان و نا اهلان کرده است.
عطار توجهی به شخصیت فیزیکی و وضعیت دقیق تاریخی اولیا نکرده است که مثلا به دقت بخواهد معلوم دارد آیا بایزید بسطامی مرید امام صادق(ع) بوده یا نه؟ او به اصطلاح اصحاب پدیدارشناسی(phenomenology) به پدیدار اولّیه و ماهیت ارادت در تصوف توجه دارد،در تذکره حتا تقدم و تأخر تاریخی ذکر نام اولیا رعایت نشده و با اینکه طبقاتالصوفیه عبدالرحمن سلمی یا تقریر فارسی آن توسط خواجه عبدالله انصاری از منابع مورد استفادهاش بوده، وی حتی ترتیبی را که سلمی در طبقاتالصوفیه اتخاذ کرده رعایت نمیکند. و منابع مورد مراجعه و اسناد اقوال را نیز چنانکه خود عطار تصریح میکند عمدأ حذف کرده است.
کسی که تذکرةالاولیا را مینویسد باید بتواند با اولیا همزبانی و همدلی داشته باشد و ما را در اقوال و احوالشان به یاد چیزی آورد که مقصود آنان بود در غیر این صورت تفاوت زیادی میان بیوگرافی و هاجیوگرافی نخواهد بود. عطار بر آن نیست که زندگی اولیا را به نحو ابجکتیو (objective) بررسی کند و از ما نیز نمیخواهد که تذکرهاش را چنین بخوانیم. در خواندن یک متن تاریخی یا یک بیوگرافی ،خواننده نسبت به وقایع تاریخی و سوانح زندگی شخص فاصله دارد، لااقل فاصله زمانی یا شخصیتی ،و به هر حال خود را مخاطب نویسنده نمیبیند، ولی مراد عطار این است که ما را اگر اهل تذکر باشیم مخاطب خود سازد تا نزد اولیا حاضر شویم آنگونه که در سیر معنوی آنان سهیم شویم.
تذکرةالاولیا درباره مشایخ صوفیه یا به قول خود عطار (مشایخ طریقت) و سیرهی زندگی آنان است.
ولیّ از ریشه وَلْی است. ولایت در لغت به معنای قرب و نزدیکی میان دو چیز است به حدی که فاصلهای در میان نباشد مثل نزدیکی عاشق به معشوق و عبد به ربّ. در اصطلاح تصوّف، ولایت باطن رسالت و روح آن است. پیامبر از جنبه ولایت رو به حق داشت و میفرمود (لی مع الله حالات) و از جنبه رسالت رو به خلق میآورد و احکام الهی را به مردم ابلاغ میکرد. رسالت مقید به زمان و مکان است زیرا احکام الهی به مناسبت زمان و مکان خاصی ابلاغ شده است. ولی ولایت خارج از زمان و مکان است. رسالت، علنی و آشکار است، اما ولایت پنهان و مخفی است. حالات معنوی پیامبر برای دیگرانی که درک نداشتند مخفی بود ولی رسالت وی آشکار. از این دو جنبه اسلام بنابر حدیثی منصوب به پیامبر (الشریعت اقوالی و الطریقت افعالی و الحقیقه احوالی و...) صوفیه تعبیر به شریعت و طریقت کردهاند که هر دو در اصل به معنای راه به تفاوت عام و خاص است.
بعد رسالت دین یا شریعت همان بود که بعدأ در فقه بیشتر مورد توجه و نظر واقع شد ولی بعد ولایت یا طریقت به معنای دقیق لفظ ، رکن اصلی تصوّف گردید که به قول هجویری در کشف المحجوب ( ژوکوفسکی ۱۳۵۸،۲۶۵) جمله مشایخ صوفیه " اندر حکم اثبات آن موافقند اما هر کسی به عبارتی دیگرگون بیان این ظاهر کردهاند"
واقع این است که بیش از همه جا در متون عرفانی مثل تذکرةالاولیا است که از امر ولایت که ساحت باطنی اسلام است و شئون و لوازم و احکام آن بحث میشود و کتابهای کلامی اعم از شیعه و سنی به این موضوع مهم و جوانبش معمولا نمیپردازند. اگر هم در کتابهای کلامی شیعه ذکری از ولایت میشود آن را معمولا به صرف معنای خلافت ظاهری کاهش (reduction) میدهند.
آنچه در تذکرةالاولیا مهم است قبول اصل ارادت به اولیا است و جزئیات تاریخی آن برای وی مهم نیست. چنانکه به نقل از بایزید آمده "فریضه صحبت مولا است و سنت ترک دنیا" و این لبّ همه دستورات در تذکرةالاولیا است.
اولیایی را که عطار در تذکرةالاولیا ذکر میکند اقوال و احوالی متفاوت و گاه کاملا مخالف یکدیگر دارند که ظاهراً هیچ وجه اشتراکی در میانشان نیست و چه بسا در نگاه اول این سوال به ذهن متبادر شود که سبب ذکر آنها با این همه تفاوت احوال در کتابی واحد چیست؟ عطار خود در ابتدای تذکرةالاولیا به این تفاوت مسلک و احوال اولیا چنین اشاره میکند "اولیا مختلفند،بعضی اهل معرفتاند و بعضی اهل معاملت و بعضی اهل محبت و بعضی اهل توحید و بعضی همه" و در جای دیگر در ذکر جنید بغدادی میگوید"بیشتر مشایخ بغداد در عصر او و بعد از وی مذهب او داشتند و طریق او طریق صحو است به خلاف طیفوریان که اصحاب بایزیدند"
این تفاوت احوال بدان معناست که یکی در طریق سلوک خویش هوشیاریاش بر مستی غلبه دارد و به اصطلاح صوفیه "سالک مجذوب" است و دیگری مستیاش غلبه دارد و به اصطلاح "مجذوب سالک" میباشد. اولی در سلوک به آداب اهمیت بیشتری میدهد و دومی به عشق و سوخته جانی، ولی از این آداب دانی عشق زیاد و از آن عشق، معرفت و معاملت. همین تفاوت احوال در میان انبیا نیز بوده چنان که موسا را سالک مجذوب و عیسا را مجذوب سالک گفتهاند. نحوه گزارشهای زندگی این دو پیامبر در متون صوفیه مثل مثنوی مولانا این تقسیم بندی را کاملا نشان میدهد.
بنابر همین تفاوت طریقهها و احوال است که اقوالی که عطار از صوفیان نقل میکند گاه مغایر یکدیگر است. یکی مثل فضیل عیاض میگوید اصل دین عقل است، دیگری آن را عشق میداند. یکی میگوید تصوّف جملگی مجاهده است و دیگری میگوید رضا است. اختلاف اقوال گاه نیز به سبب اختلاف در درجات مقامات و مشهودات است که به قول شبستری در گلشن راز هر یک از منزل خویش خبر میدهد:
در این راه اولیا باز از پس و پیش
نشانی میدهند از منزل خــویش
ولایت چون امری پنهان است و اولیا در زیر قبّه الهی هستند، که بنا بر حدیث قدسی (اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری) همه مردم اولیا را نشناسند و آنان نیز به ولایت خویش اظهار نکنند، مگر آنکه از جانب ولی دیگر مامور به ارشاد و هدایت گردند. این کتمان تا بدانجا رسد که خداوند حتا در فردای قیامت، هفتاد هزار فرشته در صورت اویس بیافریند تا اویس در میان ایشان به بهشت برود تا هیچ آفریده_ الا ماشاالله- واقف نگردد که اویس در این میان کدام است.
ولایت چون دارای سلسله مراتب است، مقام معنوی هر ولی را ولی دیگر که به آن مقام نرسیده، نشناسد. دربارهی تفاوت درجات سلوک ذوالنون مصری و بایزید بسطامی نقل آمده که "ذوالنون مصری کسی را به خدمت بایزید فرستاد که ای بایزید همه شب میخسبی و قافله درگذشت. بایزید در جواب گوید به ذوالنون بگو که مردِ تمام آن باشد که همه شب خفته بود و بامداد پیش از نزول قافله به منزل فرود آماده باشد. ذوالنون چون این سخن بشنید بگریست و گفت مبارکش باد که احوال ما بدین درجه نرسیده است." از این رو اولیا نسبت به هم تقیه میکنند تا دیگری که به آن مقام نرسیده، مأیوس یا گمراه نگردد.
باهمهی این کثرت و اختلاف احوال و اقوال، همه اولیا رو به جهت واحدی دارند و مخاطب به خطاب الهی واقع شده اند. رشتهای پنهانی آنها را به یکدیگر متصل میکند و آن طریقهی تصوّف یا لطیفهی ولایت است. همین ولایت است که باعث شده با هم اختلاف نداشته باشند و در رد و انکار یکدیگر نکوشند زیرا خود واقفند که این اختلافات یا حاکی از تفاوت طریقهها و مشربها و یا مقامات و مشهودات است چنانکه در داستان سابق ذوالنون و بایزید، هیچ کدام دیگری را انکار نکرد یا اینکه با وجود اختلاف مسلک میان جنید و بایزید ، جنید در مدح او گوید" بایزید درمیان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه".
بدین سبب نوع اختلافات و احتجاجات و رد و انکارهایی که به ترتیب نزولی درجات شدت میان فقها یا متکلمین یا فلاسفه اسلامی دیده میشود که گه گاه به تکفیر یکدیگر منجر میشود، هرگز در میان مشایخ صوفیه دیده نشده است و در تذکرة الاولیا نیز به خوبی این امر واضح است. عطار نیز هیچ یک از اولیا را بر دیگری ترجیح نداده است و خود گوید" ما را کار با نقل است و ما را نرسد کسی از ایشان را بر دیگری تفضیل نهادن"
به نظر آنها مهمترین توشه راه وصول به کمال از طرفی لطف و عنایت الهی و از طرفی صدق نیت است. بایزید با همه ریاضتهای سختی که کشید بنا بر یک روایت صرفا به خاطر رعایت ادب در دلش نسبت به مقام شفاعت محمد (ص) به درجه کمال رسید و در روایت دیگری از او نقل است که آنچه در جملهی مجاهدت و ریاضات و غربت میجست، در رضایت مادر جست بدین طریق که شبی تیمار مادر میکرد. مادر به خواب رفت، بایزید برای خاطر دادن لیوان آبی به او تا صبح نخوابید.
مصائبی را که اولیا میکشند به شدت و ضعف در تذکرةالاولیا نقل شده است. عطار از بایزید نقل میکند که تصوّف "در آسایش بر خود بستن و در پس زانوی محنت نشستن است" از این جهت تذکرةالاولیا یک مصیبتنامه است و البته عطار خود مثنویای به نام مصیبت نامه دارد. عطار در ذکر مصیبت علی (ع) از جنید بغدادی نقل میکند که شیخ ما در بلا کشیدن علی بود و در جایی دیگر نیز حکایتی را به این شرح میآورد که روزی حضرت مصطفی (ص) همراه با لشگریان در کنار چاهی مردی را گفت که از آن چاه آب آورد. آن مرد رفت و به شتاب باز آمد و گفت "پر خون است چه و نیست آب" پیامبر گفت " پنداری علی مرتضی در چاه از درد کار خویش گفته و چون چاه تاب آن نیاورده پر خون شده است.
در قسمت قطعی تذکرةالاولیا ذکر ۷۲ ولی و مصائب ایشان آمده که یادآور تعداد شهدای کربلا است. در میان آنان مصیبت حلاج که آخرین نفر از ۷۲ تن ولی است، از همه جانگدازتر است. اما تلخیها و سختیها در مقابل شیرینی وصال و فنا، قدر و بهائی ندارد.
در بلا هم میچشم لذات او
مات اویم،مات اویم،مـــات او
اولیا وقتی زبان میگشایند، زبان آنها زبان اسرار و رمز و راز است و زبان تصوّف همین است. اما این اسرار از قبیل الفاظ و کلمات مبهم و بی معنی یا مغلق نیست. در کلام اولیا در تذکرة الاولیا اصولا اصطلاحات پیچیده علمی نیامده است. مخاطب عطار الزاما علما و اهل درس و بحث نیستند، بلکه کسانی هستند عامی اما اهل دل مثل ابو علی سیاه مروی که عطار از او نقل میکند "من مردی امی ام، نه چیزی میتوانم نوشت و نه چیزی میتوانم خواند. کسی میبایدم که سخن او گوید و من میشنوم یا من میگویم و او میشنود". با این حال این زبان ساده به سرّ است. درست است که سرّ و راز برخلاف آنچه نزد برخی از فیلسوفان مدرن خصوصاً پیروان اصالت عقل (rationalist) مثل دکارت رایج است که ملک حقیقی بودن یک تصور را وضوح و تمایز ریاضی وار آن میدانند، مساله مبهمی است که فهم و حل آن برای عقل حسابگر (ratio) دشوار است ولی در ورای این عقل ، معرفت دیگری است که مبنای فهم راز است. اساسا بین راز (mystery) و مساله (problem) فرق است.
راز برخلاف مساله دارای راه حلهای عمومی و اصولاً حل شدنی نیست. زبان عرفانی دین اصولاً چنین است و عالمانی که با دین سر و کار دارند گاه علمشان از قبیل فقه و کلام است و بالطبع مشغول به گزارههایی در آن علوم هستند که در آنها سرّ و راضی نیست و گاه علمشان از نوعی است که به قول سهل ابن تستری، میان آنها است و خدای تعالی،"و آن را به هیچ کس نتوان گفت". این همان مقام ولایت است که زبانش چنان که گفته شد زبان رمز و راز و به تعبیر دیگر صوفیانه زبان اشارت در مقابل زبان عبارت است. زبان عبارت با تفسیر گشوده و معلوم میشود ولی در مورد زبان اشارت فقط کسانی که به قول حافظ اهل بشارت هستند میتوانند با تاویل، یعنی سیر از ظاهر به باطن، حجابهایی از آن را کنار نهاده راه به معانی پنهانی برند.
از عوارض این زبان قدسی، شطح گویی (paradox) است یعنی کلماتی که فرای (para) کلام شایع و ظاهر (doxa) و به بیان حافظ خلاف عادت و عقل است.
از خلاف آمد عادت به طلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
از این رو شطحیات حیرت افزاست و همواره مورد ایراد و اعتراض کسانی قرار گرفته است که فهم آن زبان نمیکنند. از جمله بعضی از متکلمان به ابن عطا، از مریدان جنید، گفتند"چه بوده است شما صوفیان را که الفاظی اشتقاق کردهاید که به گوش مستمعین غریب است و زبان معتاد را ترک کردهاید" ابن عطا گفت "از بهر آن کردیم که ما را بدین عزت بود. از آن که این عمل بر ما عزیز بود نخواستیم که به جز این طایفه را بدانند و نخواستیم که لفظ مستعمل عام بکار داریم،لفظی خاص پیدا کردیم".
شطح به تعبیر شیخ شطاح روزبهان بقلی شیرازی " زبان صوفیان مست راست که در رویت مشکلات غیب افتند" تذکرةالاولیا مملو از این شطحیات است، شطحیاتی از بایزید بسطامی تا منصور حلاج. و به همین دلیل همواره به عنوان یکی از منابع شطحیات صوفیه به آن نگریسته شده است.
در عالمی که اولیا در آن زندگی میکنند چنانکه عطار در تذکرةالاولیا توصیف میکند،منحصر به اولیا نیست و در نزد آنان جمله اشیا محترم و مقدس هستند. چرا که اولیا در موجودات " سرّ نور الله" را میبینند و لذا جمعی مثلا به حرمت زمین حتا آب دهان به آن نمیاندازند. موجودات نیز حفظ ادب نسبت به اولیا میکنند، چنانکه " نقل است که تا بُشرحافی(حافی= پای برهنه) زنده بود، در بغداد هیچ ستور، سرگین نینداخت حرمت او را که پای برهنه رفتی. شبی ستوری از آنِ شخصی روث انداخت، فریاد برآورد که بُشر نماند". در این عالم جمله موجودات جان دارند و به زبان حال با اولیا سخن میگویند و از جمله میتوان از گفتگوی سگ با بایزید و گفتگوی آهو با ابراهیم ادهم و گوسفند با اویس قرنی و شنیدن آواز از درخت انار یاد کرد.
تذکرةالاولیا پس از تألیف، در بسیاری از مجالس صوفیه تاکنون بنا بر سنت خوانده میشده است، اما اینک که حدود هشتصد سال از آن عالم دور شدهایم و مقیاسهای آن عالم برای بسیاری از ما که در عالم مدرن زندگی میکنیم و نگاهمان به گذشته نگاهی موزه ای شده است ( یعنی همچون یک ابژه علمی که متعلق به گذشته است) قابل فهم و قبول نیست، پس چگونه میتوانیم آن را چنانکه هست بفهمیم؟
بدین منظور باید در مقامی قرار گرفت که بتوان مخاطب عطار شد. خود عطار گوید جمعی کرده است از اقوال دیگران " دوستان را و خویشتن را و اگر تو نیز از این پردهای، برای تو نیز" بر این اساس باید از دوستان عطار بود یعنی کسانی که در طریق تصوّف همراه وی بودند، کسانی که عطار آنها را از این پرده میخواند. به قول حافظ:
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشــنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
برای اینکه از این پرده رمزی شنیده شود باید محرم اولیا شد، زیرا گوش نامحرم نمیتواند پیغام سروش یعنی پیام معنوی اولیا را بشنود. عطار خود با هر یک از اولیایی که در تذکره از آنها نام میبرد ابتدا به تعبیر مولانا هم زبان و سپس هم دل میشود. برای همدلی با این اولیا و یافتن طریقهی فکری و سیرهی زندگی آنان ما نیز باید هم زبان و همدل عطار شویم. با این همدلی دیگر به تذکرةالاولیا همچون متنی ادبی که صرفاً به جهت زبانی مورد توجه است یا متنی تاریخی که متعلق به یک گذشتهی تاریخی مرده و سپری شده است و لذا بی ارتباط به ما است، نگریسته نمیشود بلکه تذکرةالاولیا تذکرهای میگردد در همه زمانها در قلوب کسانی که هم دل او هستند و نمونهای میشود از عالم معنویت فراموش شده در عصر ما که دردمندان داروی درمان درد خود را در عطاری او جستجو میکنند.
توضیح: مقالهی فوق خلاصه شده مقالهی اصلی است . متن کامل مقاله را از اینجا دریافت نمایید
درشأن ادبی این کتاب هیچ تردیدی نیست و خوانندهی فارسی زبان در همان ابتدا شیفتهی این زبان میشود. اما آیا عطار صرفاً شاعری ادیب بوده و خواسته متنی ادبی بنویسد؟ با مطالعهی مقدمهی کتاب آنجا که عطار سخن از " اسباب و بواعث " تالیف این کتاب گفته، به سادگی درمییابیم که مقصود وی احیا و یاد آوری ایمان است در روزگاری که به قول او "الخیرُ شرّ، و اشرار الناس اخیار الناس را فراموش کرده اند" و " مدعیان به لباس اهل معانی بیرون آمدهاند و اهل دل چو کبریت احمر عزیز شدهاند". عطار میخواهد در زمانهای که حقیقت دین فراموش گردیده و منحصر به علوم ظاهری مثل فقه و کلام شده است مانند غزالی و دیگر عارفان احیای علم دین و ایمان و حالت و مقامات ایمانی مثل توبه، ارادت، صحبت، توکل، و فنا در قلوب مسلمانان کند. هر دو عارف احیای دین را در تجدید تصوّف و تمییز دیندار و اهل معنای حقیقی از مدعی میدانند با این تفاوت که در کتاب احیای علومالدین، غزالی بنای کار خویش را بر موضوعات صوفیانه و عرفانی گذارده ولی عطار بنای کارش را بر سیرهی مشایخ صوفیه نهاده و از زبان آنان لطایف و مکارم عرفانی را بازگو میکند.
تذکره از ریشه " ذکر" به معنی یادآوری است و آنچه موجب یادآوری میشود، یعنی یادگار، یادداشت و یادنامه است. چنانکه گفته شد مقصود عطار یادآوری حقیقت دین و ایمان از طریق ذکر اقوال و احوال ۷۲ و یا به احتمال اینکه قسمت دوم یعنی قسمتی که میگویند بعدها به آن الحاق شده است نیز از عطار باشد۹۷ تن از اولیا بوده است که در سه قرن اول هجری زندگی میکردند. کسانی که شاید اصولاً نمیخواستهاند نام و نشانی از آنان در عالم باقی بماند. با این حال تذکرةالاولیا همچون کشکولی از احوال و رفتار و داستانهای شیرین بر آمده از منابع مختلف نیست. درست است که عطار خود گوید التقاطی از سخنان این قوم اولیا به ایجاز فراهم کرده است ولی او فقط گردآوری مطلب نکرده بلکه عالم معنوی اولیا را آنچنان وصف کرده که خواننده را خواسته یا ناخواسته مجذوب خود میکند. با این حال با خواندن تذکره به هیچ وجه درباره بیوگرافی آنها به معنای دقیق این لفظ چیزی نمییابیم. عطار نمیخواسته یک بیوگرافی بنویسد. اصولا هیچ کدام از تذکرههای عرفانی به شیوه بیوگرافی نیست و عارفان هیچ گاه بیوگرافی نویس نبودهاند.
در واقع عطار سنتی را ادامه میدهد که در اصل شفاهی بوده و سپس در مقام تعالیم و تذکر مکتوب گشته است. از این رو مانند راویان و محدثان فقط نقل احادیث میکند اما دخل و تصرفی در آنها نمیکند.با این همه ،خاطر نشان میسازد که( سخن بود که در یک کتاب ،نقل از شیخی بود و در کتابی از شیخی دیگر) و چه بسا در یکی مطلبی اضافه بر دیگریاست. البته سلسله اسناد راویان را حذف میکند ولی به هر حال وی سخن خود را در میان سخن ایشان آوردن، ادب نمیبیند مگر در جایی که، به قول خود ،اندک اشارتی آن هم برای دفع خیال نامحرمان و نا اهلان کرده است.
عطار توجهی به شخصیت فیزیکی و وضعیت دقیق تاریخی اولیا نکرده است که مثلا به دقت بخواهد معلوم دارد آیا بایزید بسطامی مرید امام صادق(ع) بوده یا نه؟ او به اصطلاح اصحاب پدیدارشناسی(phenomenology) به پدیدار اولّیه و ماهیت ارادت در تصوف توجه دارد،در تذکره حتا تقدم و تأخر تاریخی ذکر نام اولیا رعایت نشده و با اینکه طبقاتالصوفیه عبدالرحمن سلمی یا تقریر فارسی آن توسط خواجه عبدالله انصاری از منابع مورد استفادهاش بوده، وی حتی ترتیبی را که سلمی در طبقاتالصوفیه اتخاذ کرده رعایت نمیکند. و منابع مورد مراجعه و اسناد اقوال را نیز چنانکه خود عطار تصریح میکند عمدأ حذف کرده است.
کسی که تذکرةالاولیا را مینویسد باید بتواند با اولیا همزبانی و همدلی داشته باشد و ما را در اقوال و احوالشان به یاد چیزی آورد که مقصود آنان بود در غیر این صورت تفاوت زیادی میان بیوگرافی و هاجیوگرافی نخواهد بود. عطار بر آن نیست که زندگی اولیا را به نحو ابجکتیو (objective) بررسی کند و از ما نیز نمیخواهد که تذکرهاش را چنین بخوانیم. در خواندن یک متن تاریخی یا یک بیوگرافی ،خواننده نسبت به وقایع تاریخی و سوانح زندگی شخص فاصله دارد، لااقل فاصله زمانی یا شخصیتی ،و به هر حال خود را مخاطب نویسنده نمیبیند، ولی مراد عطار این است که ما را اگر اهل تذکر باشیم مخاطب خود سازد تا نزد اولیا حاضر شویم آنگونه که در سیر معنوی آنان سهیم شویم.
تذکرةالاولیا درباره مشایخ صوفیه یا به قول خود عطار (مشایخ طریقت) و سیرهی زندگی آنان است.
ولیّ از ریشه وَلْی است. ولایت در لغت به معنای قرب و نزدیکی میان دو چیز است به حدی که فاصلهای در میان نباشد مثل نزدیکی عاشق به معشوق و عبد به ربّ. در اصطلاح تصوّف، ولایت باطن رسالت و روح آن است. پیامبر از جنبه ولایت رو به حق داشت و میفرمود (لی مع الله حالات) و از جنبه رسالت رو به خلق میآورد و احکام الهی را به مردم ابلاغ میکرد. رسالت مقید به زمان و مکان است زیرا احکام الهی به مناسبت زمان و مکان خاصی ابلاغ شده است. ولی ولایت خارج از زمان و مکان است. رسالت، علنی و آشکار است، اما ولایت پنهان و مخفی است. حالات معنوی پیامبر برای دیگرانی که درک نداشتند مخفی بود ولی رسالت وی آشکار. از این دو جنبه اسلام بنابر حدیثی منصوب به پیامبر (الشریعت اقوالی و الطریقت افعالی و الحقیقه احوالی و...) صوفیه تعبیر به شریعت و طریقت کردهاند که هر دو در اصل به معنای راه به تفاوت عام و خاص است.
بعد رسالت دین یا شریعت همان بود که بعدأ در فقه بیشتر مورد توجه و نظر واقع شد ولی بعد ولایت یا طریقت به معنای دقیق لفظ ، رکن اصلی تصوّف گردید که به قول هجویری در کشف المحجوب ( ژوکوفسکی ۱۳۵۸،۲۶۵) جمله مشایخ صوفیه " اندر حکم اثبات آن موافقند اما هر کسی به عبارتی دیگرگون بیان این ظاهر کردهاند"
واقع این است که بیش از همه جا در متون عرفانی مثل تذکرةالاولیا است که از امر ولایت که ساحت باطنی اسلام است و شئون و لوازم و احکام آن بحث میشود و کتابهای کلامی اعم از شیعه و سنی به این موضوع مهم و جوانبش معمولا نمیپردازند. اگر هم در کتابهای کلامی شیعه ذکری از ولایت میشود آن را معمولا به صرف معنای خلافت ظاهری کاهش (reduction) میدهند.
آنچه در تذکرةالاولیا مهم است قبول اصل ارادت به اولیا است و جزئیات تاریخی آن برای وی مهم نیست. چنانکه به نقل از بایزید آمده "فریضه صحبت مولا است و سنت ترک دنیا" و این لبّ همه دستورات در تذکرةالاولیا است.
اولیایی را که عطار در تذکرةالاولیا ذکر میکند اقوال و احوالی متفاوت و گاه کاملا مخالف یکدیگر دارند که ظاهراً هیچ وجه اشتراکی در میانشان نیست و چه بسا در نگاه اول این سوال به ذهن متبادر شود که سبب ذکر آنها با این همه تفاوت احوال در کتابی واحد چیست؟ عطار خود در ابتدای تذکرةالاولیا به این تفاوت مسلک و احوال اولیا چنین اشاره میکند "اولیا مختلفند،بعضی اهل معرفتاند و بعضی اهل معاملت و بعضی اهل محبت و بعضی اهل توحید و بعضی همه" و در جای دیگر در ذکر جنید بغدادی میگوید"بیشتر مشایخ بغداد در عصر او و بعد از وی مذهب او داشتند و طریق او طریق صحو است به خلاف طیفوریان که اصحاب بایزیدند"
این تفاوت احوال بدان معناست که یکی در طریق سلوک خویش هوشیاریاش بر مستی غلبه دارد و به اصطلاح صوفیه "سالک مجذوب" است و دیگری مستیاش غلبه دارد و به اصطلاح "مجذوب سالک" میباشد. اولی در سلوک به آداب اهمیت بیشتری میدهد و دومی به عشق و سوخته جانی، ولی از این آداب دانی عشق زیاد و از آن عشق، معرفت و معاملت. همین تفاوت احوال در میان انبیا نیز بوده چنان که موسا را سالک مجذوب و عیسا را مجذوب سالک گفتهاند. نحوه گزارشهای زندگی این دو پیامبر در متون صوفیه مثل مثنوی مولانا این تقسیم بندی را کاملا نشان میدهد.
بنابر همین تفاوت طریقهها و احوال است که اقوالی که عطار از صوفیان نقل میکند گاه مغایر یکدیگر است. یکی مثل فضیل عیاض میگوید اصل دین عقل است، دیگری آن را عشق میداند. یکی میگوید تصوّف جملگی مجاهده است و دیگری میگوید رضا است. اختلاف اقوال گاه نیز به سبب اختلاف در درجات مقامات و مشهودات است که به قول شبستری در گلشن راز هر یک از منزل خویش خبر میدهد:
در این راه اولیا باز از پس و پیش
نشانی میدهند از منزل خــویش
ولایت چون امری پنهان است و اولیا در زیر قبّه الهی هستند، که بنا بر حدیث قدسی (اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری) همه مردم اولیا را نشناسند و آنان نیز به ولایت خویش اظهار نکنند، مگر آنکه از جانب ولی دیگر مامور به ارشاد و هدایت گردند. این کتمان تا بدانجا رسد که خداوند حتا در فردای قیامت، هفتاد هزار فرشته در صورت اویس بیافریند تا اویس در میان ایشان به بهشت برود تا هیچ آفریده_ الا ماشاالله- واقف نگردد که اویس در این میان کدام است.
ولایت چون دارای سلسله مراتب است، مقام معنوی هر ولی را ولی دیگر که به آن مقام نرسیده، نشناسد. دربارهی تفاوت درجات سلوک ذوالنون مصری و بایزید بسطامی نقل آمده که "ذوالنون مصری کسی را به خدمت بایزید فرستاد که ای بایزید همه شب میخسبی و قافله درگذشت. بایزید در جواب گوید به ذوالنون بگو که مردِ تمام آن باشد که همه شب خفته بود و بامداد پیش از نزول قافله به منزل فرود آماده باشد. ذوالنون چون این سخن بشنید بگریست و گفت مبارکش باد که احوال ما بدین درجه نرسیده است." از این رو اولیا نسبت به هم تقیه میکنند تا دیگری که به آن مقام نرسیده، مأیوس یا گمراه نگردد.
باهمهی این کثرت و اختلاف احوال و اقوال، همه اولیا رو به جهت واحدی دارند و مخاطب به خطاب الهی واقع شده اند. رشتهای پنهانی آنها را به یکدیگر متصل میکند و آن طریقهی تصوّف یا لطیفهی ولایت است. همین ولایت است که باعث شده با هم اختلاف نداشته باشند و در رد و انکار یکدیگر نکوشند زیرا خود واقفند که این اختلافات یا حاکی از تفاوت طریقهها و مشربها و یا مقامات و مشهودات است چنانکه در داستان سابق ذوالنون و بایزید، هیچ کدام دیگری را انکار نکرد یا اینکه با وجود اختلاف مسلک میان جنید و بایزید ، جنید در مدح او گوید" بایزید درمیان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه".
بدین سبب نوع اختلافات و احتجاجات و رد و انکارهایی که به ترتیب نزولی درجات شدت میان فقها یا متکلمین یا فلاسفه اسلامی دیده میشود که گه گاه به تکفیر یکدیگر منجر میشود، هرگز در میان مشایخ صوفیه دیده نشده است و در تذکرة الاولیا نیز به خوبی این امر واضح است. عطار نیز هیچ یک از اولیا را بر دیگری ترجیح نداده است و خود گوید" ما را کار با نقل است و ما را نرسد کسی از ایشان را بر دیگری تفضیل نهادن"
به نظر آنها مهمترین توشه راه وصول به کمال از طرفی لطف و عنایت الهی و از طرفی صدق نیت است. بایزید با همه ریاضتهای سختی که کشید بنا بر یک روایت صرفا به خاطر رعایت ادب در دلش نسبت به مقام شفاعت محمد (ص) به درجه کمال رسید و در روایت دیگری از او نقل است که آنچه در جملهی مجاهدت و ریاضات و غربت میجست، در رضایت مادر جست بدین طریق که شبی تیمار مادر میکرد. مادر به خواب رفت، بایزید برای خاطر دادن لیوان آبی به او تا صبح نخوابید.
مصائبی را که اولیا میکشند به شدت و ضعف در تذکرةالاولیا نقل شده است. عطار از بایزید نقل میکند که تصوّف "در آسایش بر خود بستن و در پس زانوی محنت نشستن است" از این جهت تذکرةالاولیا یک مصیبتنامه است و البته عطار خود مثنویای به نام مصیبت نامه دارد. عطار در ذکر مصیبت علی (ع) از جنید بغدادی نقل میکند که شیخ ما در بلا کشیدن علی بود و در جایی دیگر نیز حکایتی را به این شرح میآورد که روزی حضرت مصطفی (ص) همراه با لشگریان در کنار چاهی مردی را گفت که از آن چاه آب آورد. آن مرد رفت و به شتاب باز آمد و گفت "پر خون است چه و نیست آب" پیامبر گفت " پنداری علی مرتضی در چاه از درد کار خویش گفته و چون چاه تاب آن نیاورده پر خون شده است.
در قسمت قطعی تذکرةالاولیا ذکر ۷۲ ولی و مصائب ایشان آمده که یادآور تعداد شهدای کربلا است. در میان آنان مصیبت حلاج که آخرین نفر از ۷۲ تن ولی است، از همه جانگدازتر است. اما تلخیها و سختیها در مقابل شیرینی وصال و فنا، قدر و بهائی ندارد.
در بلا هم میچشم لذات او
مات اویم،مات اویم،مـــات او
اولیا وقتی زبان میگشایند، زبان آنها زبان اسرار و رمز و راز است و زبان تصوّف همین است. اما این اسرار از قبیل الفاظ و کلمات مبهم و بی معنی یا مغلق نیست. در کلام اولیا در تذکرة الاولیا اصولا اصطلاحات پیچیده علمی نیامده است. مخاطب عطار الزاما علما و اهل درس و بحث نیستند، بلکه کسانی هستند عامی اما اهل دل مثل ابو علی سیاه مروی که عطار از او نقل میکند "من مردی امی ام، نه چیزی میتوانم نوشت و نه چیزی میتوانم خواند. کسی میبایدم که سخن او گوید و من میشنوم یا من میگویم و او میشنود". با این حال این زبان ساده به سرّ است. درست است که سرّ و راز برخلاف آنچه نزد برخی از فیلسوفان مدرن خصوصاً پیروان اصالت عقل (rationalist) مثل دکارت رایج است که ملک حقیقی بودن یک تصور را وضوح و تمایز ریاضی وار آن میدانند، مساله مبهمی است که فهم و حل آن برای عقل حسابگر (ratio) دشوار است ولی در ورای این عقل ، معرفت دیگری است که مبنای فهم راز است. اساسا بین راز (mystery) و مساله (problem) فرق است.
راز برخلاف مساله دارای راه حلهای عمومی و اصولاً حل شدنی نیست. زبان عرفانی دین اصولاً چنین است و عالمانی که با دین سر و کار دارند گاه علمشان از قبیل فقه و کلام است و بالطبع مشغول به گزارههایی در آن علوم هستند که در آنها سرّ و راضی نیست و گاه علمشان از نوعی است که به قول سهل ابن تستری، میان آنها است و خدای تعالی،"و آن را به هیچ کس نتوان گفت". این همان مقام ولایت است که زبانش چنان که گفته شد زبان رمز و راز و به تعبیر دیگر صوفیانه زبان اشارت در مقابل زبان عبارت است. زبان عبارت با تفسیر گشوده و معلوم میشود ولی در مورد زبان اشارت فقط کسانی که به قول حافظ اهل بشارت هستند میتوانند با تاویل، یعنی سیر از ظاهر به باطن، حجابهایی از آن را کنار نهاده راه به معانی پنهانی برند.
از عوارض این زبان قدسی، شطح گویی (paradox) است یعنی کلماتی که فرای (para) کلام شایع و ظاهر (doxa) و به بیان حافظ خلاف عادت و عقل است.
از خلاف آمد عادت به طلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
از این رو شطحیات حیرت افزاست و همواره مورد ایراد و اعتراض کسانی قرار گرفته است که فهم آن زبان نمیکنند. از جمله بعضی از متکلمان به ابن عطا، از مریدان جنید، گفتند"چه بوده است شما صوفیان را که الفاظی اشتقاق کردهاید که به گوش مستمعین غریب است و زبان معتاد را ترک کردهاید" ابن عطا گفت "از بهر آن کردیم که ما را بدین عزت بود. از آن که این عمل بر ما عزیز بود نخواستیم که به جز این طایفه را بدانند و نخواستیم که لفظ مستعمل عام بکار داریم،لفظی خاص پیدا کردیم".
شطح به تعبیر شیخ شطاح روزبهان بقلی شیرازی " زبان صوفیان مست راست که در رویت مشکلات غیب افتند" تذکرةالاولیا مملو از این شطحیات است، شطحیاتی از بایزید بسطامی تا منصور حلاج. و به همین دلیل همواره به عنوان یکی از منابع شطحیات صوفیه به آن نگریسته شده است.
در عالمی که اولیا در آن زندگی میکنند چنانکه عطار در تذکرةالاولیا توصیف میکند،منحصر به اولیا نیست و در نزد آنان جمله اشیا محترم و مقدس هستند. چرا که اولیا در موجودات " سرّ نور الله" را میبینند و لذا جمعی مثلا به حرمت زمین حتا آب دهان به آن نمیاندازند. موجودات نیز حفظ ادب نسبت به اولیا میکنند، چنانکه " نقل است که تا بُشرحافی(حافی= پای برهنه) زنده بود، در بغداد هیچ ستور، سرگین نینداخت حرمت او را که پای برهنه رفتی. شبی ستوری از آنِ شخصی روث انداخت، فریاد برآورد که بُشر نماند". در این عالم جمله موجودات جان دارند و به زبان حال با اولیا سخن میگویند و از جمله میتوان از گفتگوی سگ با بایزید و گفتگوی آهو با ابراهیم ادهم و گوسفند با اویس قرنی و شنیدن آواز از درخت انار یاد کرد.
تذکرةالاولیا پس از تألیف، در بسیاری از مجالس صوفیه تاکنون بنا بر سنت خوانده میشده است، اما اینک که حدود هشتصد سال از آن عالم دور شدهایم و مقیاسهای آن عالم برای بسیاری از ما که در عالم مدرن زندگی میکنیم و نگاهمان به گذشته نگاهی موزه ای شده است ( یعنی همچون یک ابژه علمی که متعلق به گذشته است) قابل فهم و قبول نیست، پس چگونه میتوانیم آن را چنانکه هست بفهمیم؟
بدین منظور باید در مقامی قرار گرفت که بتوان مخاطب عطار شد. خود عطار گوید جمعی کرده است از اقوال دیگران " دوستان را و خویشتن را و اگر تو نیز از این پردهای، برای تو نیز" بر این اساس باید از دوستان عطار بود یعنی کسانی که در طریق تصوّف همراه وی بودند، کسانی که عطار آنها را از این پرده میخواند. به قول حافظ:
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشــنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
برای اینکه از این پرده رمزی شنیده شود باید محرم اولیا شد، زیرا گوش نامحرم نمیتواند پیغام سروش یعنی پیام معنوی اولیا را بشنود. عطار خود با هر یک از اولیایی که در تذکره از آنها نام میبرد ابتدا به تعبیر مولانا هم زبان و سپس هم دل میشود. برای همدلی با این اولیا و یافتن طریقهی فکری و سیرهی زندگی آنان ما نیز باید هم زبان و همدل عطار شویم. با این همدلی دیگر به تذکرةالاولیا همچون متنی ادبی که صرفاً به جهت زبانی مورد توجه است یا متنی تاریخی که متعلق به یک گذشتهی تاریخی مرده و سپری شده است و لذا بی ارتباط به ما است، نگریسته نمیشود بلکه تذکرةالاولیا تذکرهای میگردد در همه زمانها در قلوب کسانی که هم دل او هستند و نمونهای میشود از عالم معنویت فراموش شده در عصر ما که دردمندان داروی درمان درد خود را در عطاری او جستجو میکنند.
توضیح: مقالهی فوق خلاصه شده مقالهی اصلی است . متن کامل مقاله را از اینجا دریافت نمایید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر