دنبال کننده ها

۱۳۹۱ آبان ۲۵, پنجشنبه

آسان نویسی مثنوی:‫قسمت اول/توفیق ادب








‫برگرفته از سایت هفت وادی
مثنوی مولانا از زمره‌ کتبی است که به عقیده حقیر هر انسانی‌ باید حداقل یکبار در زندگیش ان را مطالعه نماید ضمن اینکه اینکار به دفعات توسط بزرگان نیز توصیه شده چرا که این کتاب عظیم که به قول مرحوم استاد شهریار قران شعر پارسی‌ است چراغ راه و دلیلی‌ بی‌ بدیل برای برای جستن و پیوستن به یار است ، اما از آنجا که زبان شعر بعضا زبانی تخصصی است و درک صحیح مفاهیم در قوالب شعری گه گاه از عهده همگان خارج است لذا اخوی مکرم و دوست گرانمایه آقای آرش آقاملکی‌ در اقدامی در خور تحسین اقدام به بازگوی داستانهای مثنوی به نثر نموده اند که به گفته خودشان (آسان نویسی اشعار مثنوی است) شاید در وهله اول این سوال به ذهن متبادر شود که ضرورت انجام اینکار در چیست اما همانطور که در سطور فوق اشاره شد انجام اینکار از باب تسهیل داستانهای مثنوی برای مخاطبینی است که چندان با زبان شعر و انتقال مفاهیم از این طریق اشنا نیستند. البته آسان نویسی را نباید تفسیر ابیات تلقی نمود چرا که برای تفیسر ابیات مثنوی باید شأن و جایگاه خود مولانا را داشت، لذا ایشان مطلقاً قصد ورود به مبحث تفسیر این کتاب عظیم را نداشته سعی‌ ایشان ارائه زبان روأیی نزیکتر به زبان مردم کوچه و بازار است، تا شاید از این طریق درک مضمونی کلام مولانا برای طیف بیشتری از مردم میسر گردد. علاقه مندان از امروز میتوانند این کار ارزنده را در سایت هفت وادی به مرور مطالعه نمایند ، اگر انجام اینکار به نظر شما سودمند بوده لطفا در قسمت انتهأیی پست روی علامت گوگل پلاس کلیک کنید البته اینکار را اگر نسبت به هر پستی در سایت هفت وادی انجام دهید بسیار نیکو خواهد بود....منتظر ارائه نظرات شما در خصوص آسان نویسی اشعار مولانا هستیم








از خدا جوییم توفیق ادب



بی‌ادب محروم گشت از لطف رب



بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد



بلک آتش در همه آفاق زد



مایده از آسمان در می‌رسید



بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید



درمیان قوم موسی چند کس



بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس



منقطع شد خوان و نان از آسمان



ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان



باز عیسی چون شفاعت کرد حق



خوان فرستاد و غنیمت بر طبق



مائده از آسمان شد عائده



چون که گفت انزل علینا مائده



باز گستاخان ادب بگذاشتند



چون گدایان زله‌ها برداشتند



لابه کرده عیسی ایشان را که این



دایمست و کم نگردد از زمین



بدگمانی کردن و حرص‌آوری



کفر باشد پیش خوان مهتری



زان گدارویان نادیده ز آز



آن در رحمت بریشان شد فراز



ابر بر ناید پی منع زکات



وز زنا افتد وبا اندر جهات



هر چه بر تو آید از ظلمات و غم



آن ز بی‌باکی و گستاخیست هم



هر که بی‌باکی کند در راه دوست



ره‌زن مردان شد و نامرد اوست



از ادب پرنور گشته‌ست این فلک



وز ادب معصوم و پاک آمد ملک



بد ز گستاخی کسوف آفتاب

شد عزازیلی ز جرات رد باب








در خواستن توفیق رعایت ادب و وخامت بی‌ادبی
از خداوند عاجزانه درخواست می‌کنیم که به ما توفیق ادب دهد و مانند بی‌ادبان ما را از لطف خود محروم نکند.
انسان بی‌ادب نه تنها به خود ضرر می‌‌زند بلکه به همه جهان آسیب می‌‌زند.
مائده آسمانی نازل میشد بدون محدودییت هایی دنیوی مانند خریدو فروش و حرف و صحبت.
اما در میان قوم حضرت موسی (ع) چند نفر بی‌ ادب درخواست سیر و عدس کردند.
در نتیجه نزول مائده متوقف شد و زحمت کاشتن و برداشتن و کشاورزی برایشان ماند.
در زمان حضرت عیسی (ع) چون ایشان شفاعت کردند مائده آسمانی نازل شد.
مائده آسمانی از آسمان نازل شد چون حضرت عیسی روح ا... (ع) آن را برای حواریون خود درخواست کرد.
اما انسان‌های بی‌ادب لطف خداوند را فراموش کردند و مانند گدایان ظرف گدایی بدست گرفتند.
حضرت عیسی (ع) به التماس به آنها گفت که: این خوان (=سفره) همیشگی‌ است و کم نمی‌شود.
همانا که شک کردن و حرص در مقابل نعمت خداوند کفر است.
به همین دلیل در رحمت خداوند به روی گدا صفتان و کسانی‌ که از شدت حرص نابینا شده بودند بسته شد.
نزول مائده و نان از آسمان متوقف شد و بعد از آن کسی‌ از مائده نصیبی نبرد.
به علت پرداخت نکردن ذکات ابرهای باران آور در آسمان ظاهر نمی‌شود و به علت زنا وبا شیوع پیدا می‌کند.
هرچیزی که از ناراحتی‌ و ظلم بر انسان وارد میشود به علت جسارت و بی‌ادبی است.
هر که در راه دوست جسارت کند راهزن مردان میشود و نامرد است.
به خاطر ادب است که آسمان نورانی است و بخاطر ادب است که فرشته پاک و معصوم است.
بدی گستاخی مانند خورشیدگرفتگی است.
شیطان که عزیز درگاه خداوند و از مقربان درگاه بود و شش هزار سال پیش نماز ملائک بود به علت جسارت از درگاه خداوند رانده شد.
هر که در سلوک بی‌ ادبی‌ کند در حیرت فرو میرود.
به داستان شاه و میهمانش باز گرد چون این داستان پایانی ندارد.


حاشیه:
ادب در در گاه خداوند و از نظر حضرت مولانا آن است که برای هرچه که از خدوندمیرسد صابر، راضی‌، و شاکر باشی‌. شک کردن به لطف خداوند و حرص زدن کفر است. علت هر نوع ظلم، غم و اندوه که بر سالک وارد میشود جسارت و بی‌ادبی است. بی‌ادبی یعنی‌ حرص زدن و ناشکری کردن. شکر نعمت نعمتت افزون کند/کفر نعمت از کفت بیرون کند. نتیجه ناشکری زحمت است. سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش. انسانهای ساعی انتظار نتیجه‌ای برابر زحماتشان را دارند اما غافل هستند از این نکته که روزی مقسوم است و به عمل حلال یا حرام میشود. به نظر می‌رسد که حیرت در این شعر به معنی‌ بلاتکلیفی باشد.


ملاقات پادشاه با طبیب الهی که در خوابش دیده بود و بشارت بقدومش داده شده بود
وقتی‌ شاه به نزد مهمان خود رفت شاه بود اما به علت نیاز و احتیاجی که به مهمان خود داشت مانند درویش رفت.
دستهای خود را باز کرد و او را در بغل خود گرفت مانند عشق که در دل‌ و جان قرار گیرد.
شروع به بوسیدن دست و پیشانیش کرد‌‌و از نحوه سفرش و مسیر راه سوالاتی پرسید.
با سوالات خود فهمید که او مقام فاخری دارد و او بالاخره گفت که گنجی نصیب من شد که نتیجه صبر بود.
صبر تلخ است ولی‌ نتیجه آن شیرین است و پر منفعت.
پادشاه گفت که‌ای کسی‌ که نور حقٔ و برطرف کننده سختی هستی‌.‌ای کسی‌ که معنی‌ صبر کلید موفقیت و رستگاری هستی‌.
ای کسی‌ که ملاقات تو جواب هر سوال است و با وجود تو مشکل بدون حرف و صحبت حل میشود.
تفسیر کننده راز دل ما هستی‌. کمک کننده به هر کسی‌ که مشکل دارد هستی‌.
آفرین‌ای برگزیده و خشنود شده. اگر تو پنهان شوی قضا فرود آید و فراخنای جهان تنگ شود.
تو آقا و مولائ قومی، کسی‌ که چنین نخواهد به تحقیق هلاک شود.نه چنین است که گمان کنند.


حاشیه:
پادشاه چگونه به مهمان خود احترام گذاشت؟ متواضع بود. از صمیم قلب او را دوست داشت. او را بغل کرد. دست و پیشانی او را بوسید. در صحبت را باز کرد. حمد و ثنا او را گفت.
نگارنده: آرش آقاملکی







بشنو این نی چون شکایت می‌کند



از جداییها حکایت می‌کند





کز نیستان تا مرا ببریده‌اند



در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند





سینه خواهم شرحه شرحه از فراق



تا بگویم شرح درد اشتیاق





هر کسی کو دور ماند از اصل خویش



باز جوید روزگار وصل خویش





من به هر جمعیتی نالان شدم



جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم





هرکسی از ظن خود شد یار من



از درون من نجست اسرار من





سر من از نالهٔ من دور نیست



لیک چشم و گوش را آن نور نیست





تن ز جان و جان ز تن مستور نیست



لیک کس را دید جان دستور نیست





آتشست این بانگ نای و نیست باد



هر که این آتش ندارد نیست باد





آتش عشقست کاندر نی فتاد



جوشش عشقست کاندر می فتاد





نی حریف هرکه از یاری برید



پرده‌هااش پرده‌های ما درید





همچو نی زهری و تریاقی کی دید



همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید





نی حدیث راه پر خون می‌کند



قصه‌های عشق مجنون می‌کند





محرم این هوش جز بیهوش نیست



مر زبان را مشتری جز گوش نیست





در غم ما روزها بیگاه شد



روزها با سوزها همراه شد





روزها گر رفت گو رو باک نیست



تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست





هر که جز ماهی ز آبش سیر شد



هرکه بی روزیست روزش دیر شد





در نیابد حال پخته هیچ خام



پس سخن کوتاه باید والسلام





بند بگسل باش آزاد ای پسر



چند باشی بند سیم و بند زر





گر بریزی بحر را در کوزه‌ای



چند گنجد قسمت یک روزه‌ای





کوزهٔ چشم حریصان پر نشد



تا صدف قانع نشد پر در نشد





هر که را جامه ز عشقی چاک شد



او ز حرص و عیب کلی پاک شد





شاد باش ای عشق خوش سودای ما



ای طبیب جمله علتهای ما





ای دوای نخوت و ناموس ما



ای تو افلاطون و جالینوس ما





جسم خاک از عشق بر افلاک شد



کوه در رقص آمد و چالاک شد





عشق جان طور آمد عاشقا



طور مست و خر موسی صاعقا





با لب دمساز خود گر جفتمی



همچو نی من گفتنیها گفتمی





هر که او از هم‌زبانی شد جدا



بی زبان شد گرچه دارد صد نوا





چونک گل رفت و گلستان درگذشت



نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت





جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای



زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای





چون نباشد عشق را پروای او



او چو مرغی ماند بی‌پر وای او





من چگونه هوش دارم پیش و پس



چون نباشد نور یارم پیش و پس





عشق خواهد کین سخن بیرون بود



آینه غماز نبود چون بود





آینت دانی چرا غماز نیست



زانک زنگار از رخش ممتاز نیست











هیچ نظری موجود نیست: