دنبال کننده ها

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

سرنوشت 1921 Der müde Tod (Destiny)



سرنوشت 1921
سرنوشت 
       Der müde Tod (Destiny)
شاید بتوان فیلم آلمانی سرنوشت (با عنوان آلمانی مرگ خسته)، محصول 1921 را اولین فیلمی نامید که در آن فریتس لانگ در مقام کارگردان، نبوغ خود را نشان داد. در این فیلم لیل داگوفر، برنهارت گتسکه، والتر یانسن، هانتس استرنبرگ و اریش پابست به ایفای نقش پرداختند.
داستان فیلم در مورد دو دلداده عاشق است که به گونه ای مرموز از هم جدا می افتند. دختر جوان (لیل داگوفر) به قلمرو مرگ نزدیک می شود و در آنجا، معشوق را در میان ارواح مردگانی می بیند که از دیوارهای نفوذناپذیر قلعه مرگ عبور کرده و به آن وارد می شوند. دختر که سخت از این پیشامد متاثر است، چاره ای ندارد جز اینکه از مرگ بخواهد به نامزدش، زندگی دوباره ببخشد. مرگ او را به اتاقی می برد که تعداد بیشماری شمع در آن قرار دارد. هر شمع روشن نماینده یک زندگی است. او با نشان دادن سه شمع به دختر، به وی فرصت می دهد شانس خود را امتحان کند: اگر بتواند تنها یکی از سه جانی را که به خاطر عشق در خطر است، نجات داده و در نتیجه مانع خاموشی یکی از سه شمع شود، معشوق او دوباره به زندگی بازخواهد گشت.
حال، دختر فرصت دارد در سه قالب مختلف شانس خود را امتحان کند. و اما هر یک از این شمع ها داستانی دارند:
شمع اول:       
داستان اول در سرزمینی اسلامی و در فضایی مشابه داستان های هزار و یک شب اتفاق می افتد (ترکیبی از بغداد قرن هشتم و نهم هجری و ترکیه دوره عثمانی). زبیده، خواهر خلیفه و جوانی غیرمسلمان، عاشق یکدیگر می شوند. در یکی از روزهای ماه رمضان، جوان با لباس مبدل وارد مسجد شده و سعی می کند با زبیده قرار ملاقات بگذارد. این عشق که عشقی است ممنوعه، برای هر دو نفر خطرناک است؛ اگر مردم متوجه شوند نامسلمانی وارد مکان های مقدس آنها شده است و یا خلیفه پی به رابطه این دو ببرد، آن وقت خطری جدی، جان جوان را تهدید می کند. زبیده برای نجات جان معشوق، لحظات سختی را پیش رو دارد....
 
شمع دوم:      
 داستان دوم در ونیز دوره رنسانس اتفاق می افتد. زن جوانی به نام مونا فیامتا، علاقه ای به نامزد ثروتمندش ندارد و عاشق جوانی یک لا قباست. نامزد مونا از روی حسادت، تصمیم به قتل معشوق وی می گیرد. مونا به منظور نجات جان معشوق نقشه ای می کشد، ولی ممکن است این نقشه به شکلی غیر از آنچه او می خواهد عملی شود....
 
شمع سوم:     
 سومین داستان در چین اتفاق می افتد. تسین، دختر جوانی است که همراه با نامزدش به عنوان دستیار جادوگر کار می کند. امپراطور وقتی چشمش به تسین می افتد، از جادوگر می خواهد تسین را به او بدهد. نامزد تسین با اعتراض به این زورگویی امپراطور، در معرض مرگ قرار می گیرد. بعید به نظر می رسد که تسین موفق به نجات جان معشوق گردد....
 
***
فریتس لانگ در فیلم سرنوشت، که اثری است فانتزی و در عین حال تراژیک، به بیان تقابل بین عشق و مرگ می پردازد. با دیدن این اثر می توان گفت که لانگ در اینجا کم کم شروع به یافتن ویژگی های خاص سینمای خود می کند. عده ای از کارگردانان برجسته از این فیلم تاثیر گرفته اند. بونوئل با دیدنسرنوشت، تصمیم به فیلمسازی گرفت و تاثیر پذیری اینگمار برگمان در فیلم مهر هفتم، از این فیلم، کاملا روشن است. به علاوه، افرادی که فیلم دزد بغداد محصول 1924، با بازی داگلاس فربنکس را دیده اند، به آسانی متوجه تقلیدی که در طراحی صحنه شرقی آن (ساختمان ها، مساجد، لباس ها، نمازگزاران و ...) از حکایت شمع اول فیلم سرنوشت صورت گرفته است، می شوند.
http://s3.picofile.com/file/7402683224/1813740_ePYPAvfpRZRDYHuWlwjIcCuZcgAoDjfQC0owfOvq_qylrAj06ob4LVGLw2ZBuTH283AeiTJQ5YgVq47xAZRpHQ_.jpg
در سرنوشت، لانگ با بهره گیری از اکسپرسیونیسم، حالات و نیز احساسات گوناگون شخصیت ها را به بیننده منتقل می کند. اکسپرسیونیسم در اینجا به شکل های گوناگونی جلوه می کند: شکل فضاها و خانه ها به ویژه در حکایت های سه گانه، استفاده از فیلترهای رنگی معین برای دادن حالاتی خاص به تصاویر مورد نظر، یکسان بودن سه شخصیت های اصلی در هر سه حکایت، دست های چنگال مانند امپراطور خودخواه و ستمگر چینی و ...
لانگ در این اثر هم، همچون فیلم هاراکيري، به دنبال بازسازی فضاهای شرقی رفته است (و با توجه به امکانات نه چندان زیادی که در اختیار داشته، این کار را به خوبی انجام داده است) و البته در اینجا هم مثلفیلم هاراکيري، تصویری غیر دوستانه از شرق ارائه می دهد؛ حرکات چینی ها به شکلی طنزآلود (و حتی تمسخرآمیز!) نمایش داده می شود و یا جامعه مسلمانان، به صورت افرادی متعصب و بی فکر به تصویر کشیده می شوند، افرادی که تا متوجه حضور فردی غیرمسلمان در مسجد می شوند، هر یک شمشیر، چاقو و یا قمه در دست گرفته و با شتاب فراوان به شکلی کاملا مکانیکی و بدون فکر و همچون سپاهی از مورچه ها، به دنبال جوان می افتند تا هر چه سریع تر وی را از صفحه گیتی محو کنند! به طوری که زبیده برای جلوگیری از آنها به ناچار به حقه ای متوسل شده و از آنها می خواهد مسجد را با خون یک کافر نجس نکنند!
البته، با توجه به اینکه سرنوشت، فیلمی اکسپرسیونیستی است و چیزی که برای فیلمساز مهم است، احساسی است که می خواهد با تصاویر به بیننده منتقل کند، حالت ساده انگارانه و کودکانه تصاویر شرقی عیبی برای فیلم به شمار نمی رود، چون از اول هم کارگردان الزامی نداشته که شرق را بر مبنای واقعیت بازسازی کند.
در هر حال، تماشای شیوه بازسازی لانگ از صحنه های مسجد در ماه رمضان و صوفیانی که با ذکر "الله الله، محمد رسول الله"، به رقص سماع مشغولند و گهگاه مدهوش شده و بر زمین می افتند، خالی از لطف نیست. به علاوه از طنز مطبوع حکایت چینی هم نمی توان به سادگی گذشت. در اینجا، کاربرد مبالغه آمیز صفات نیک، دستمایه طنر می شود به طوری که امپراطور چین در نامه ای که برای جادوگر می نویسد، او را با القابی چون نگین جادوگران و  نور فروزان خرد مورد خطاب قرار می دهد! و البته در پایان اضافه می کند که در صورتی که موفق به اجرای برنامه باب میل امپراطور نشود، گردن زده خواهد شد! با این وجود، طنز موجود در حکایت سوم، ناهماهنگ با فضای تراژیک کل اثر به نظر می رسد.
یکی از امتیازات مهم فیلم، کاربرد جلوه های ویژه به صورتی ماهرانه است. مثلا در یکی از صحنه ها، جادوگر، ارتش بزرگی از سربازهای کوچک در برابر چشمان امپراطور حاضر می کند، یا در صحنه ای دیگر، نور شمع تبدیل به یک نوزاد می شود. در سرنوشت، از این صحنه های هنرمندانه، فراوان می بینیم: عبور ارواح از دیوار، خارج شدن روح از بدن، تبدیل شدن جادوگر به کاکتوس و ...
لانگ باز هم در روایت داستان، قوی ظاهر می شود. داستان فیلم، شامل یک فریم اصلی است که سه داستان دیگر درون آن قرار دارند. لانگ در انتخاب این طرح، تحت تاثیر فیلم تعصب ساخته گریفیث، محصول 1916 بوده است که ساختاری مشابه دارد. در اینجا هم همچون دیگر آثار شاخص لانگ در دوره صامت، واقعا با هنر تصاویر متحرک روبرو هستیم. شاید زیباترین تصویر فیلم، ابتکار معنی دار لانگ در استفاده از شمع ها به عنوان نماد زندگی است. نمای اتاق پر از شمع، که در آن مرگ به شمع ها نگاه می کند تا ببیند عمر چه کسی باید به پایان برسد و شمعش خاموش شود، از صحنه های به یاد ماندنی فیلم است.
بی شک بهترین بازیگر فیلم ایفاگر نقش مرگ یعنی برنهارت گتسکه است. مرگ، فردی تنها و غمگین است که در قلمرویی با دیوراهایی بس سترگ و محکم زندگی می کند، دیوارهایی که با هیچ دری نمی توان به سوی دیگر آنها راه یافت. نکته قابل توجه در مورد شخصیت مرگ این است که وی بدون هیچ کینه توزی و دشمنی، تنها وظیفه ای را که بر عهده اش گذاشته شده، انجام می دهد و حتی از اینکه به خاطر اجرای فرمان خدا، مایه نفرت دیگران قرار گرفته است، ابراز تاسف می کند. همین اوصاف سبب می شود که با وجود چهره خشک و بی احساس مرگ، با او همدردی کنیم.
 شاید این وضعیت بیش از هر چیز، یادآور این شعر معروف خیام باشد:  
نیکی وبدی که در نهاد بشر است      شادی وغمی که در قضا و قدر است
 با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل        چرخ از تو هزار بار، بیچاره تر است...
در اینجا، عشق نیز فراتر از عشق زمینی است. سوالی که با آن روبرو هستیم این است: عشق قوی تر است یا مرگ؟ پیام فیلم این است که عشق قوی تر است. البته عشق نمی تواند بر مرگ چیره شود ولی قدرتی دارد که مرگ، فاقد آن است. فرصتی هم که مرگ به دختر می دهد، در اصل به خاطر احترامی است که برای عشق دختر قائل است.
عنوان فیلم هم اشاره به این نکته دارد که سرنوشت را نمی توان تغییر داد، حتی با عشق. در واقع حتی مرگ هم نمی تواند بر خلاف سرنوشت خود عمل کند و به کار دیگری مشغول شود. در صحنه های داخلی فیلم، معمولا دوربین، نسبت به دیوار زاویه دارد و این باعث می شود که تا حدودی مفهوم محبوس بودن شخصیت ها که کاملا متناسب با عنوان فیلم است، القا شود. در نماهای بیرونی فیلم نیز شخصیت ها کوچک به نظر می رسند و فضایی که در آن قرار دارند، خیلی بزرگتر از آنهاست که این مساله نیز نشان دهنده ناتوانی آنها در برابر سرنوشت است.
تصویر انسان در این فیلم، انسانی است درمانده که سخت برای آنچه می خواهد تلاش و هزینه می کند، ولی حقیقتی که در پایان رو می شود، چیزی نیست که او آن را می خواست. البته این تصویر در فیلم های فریتس لانگ، تصویری آشناست.

هیچ نظری موجود نیست: