La Paura (The Fear) ترس
از میان دیگر اقتباس های سینمایی از آثار اشتفان تسوایگ، می توان به فیلم ایتالیایی ترس (1954) ساخته روبرتو روسلینی و با بازی اینگرید برگمن که در زمان ساخت این فیلم، همسر روسلینی بود، اشاره کرد.
ایرن (اینگرید برگمن)، زنی با تمکن مالی و موفق از لحاظ کاری، همسر دانشمندی به نام آلبرتو است که در آستانه کشفیات علمی مهمی قرار دارد. ایرن که با مردی به نام انریکو رابطه دارد، هم در اثر احساس گناه و هم به دلیل حفظ زندگی خانوادگی خود، تصمیم به قطع این رابطه می گیرد...
ولی مشکل اینجاست که سر و کله دوست دختر سابق انریکو به نام خانم شولتز پیدا می شود و او با تهدید ایرن به فاش کردن ماجرا برای شوهرش، از او اخاذی می کند...
ایرن در موقعیتی سراسر دلهره و اضطراب قرار گرفته است؛ چطور می تواند از شر خانم شولتز خلاص شود..؟ چطور خود را از بند رابطه با انریکو که دست بردار نیست، آزاد کند..؟ و مهم تر از همه اینکه چطور کل ماجرا را دور از چشم همسرش که ظاهرا کمی شک برده، نگه دارد..؟
***
روسلینی به عنوان یکی از فیلمسازان گرایش نئورئالیسم در سینمای دهه چهل ایتالیا، این بار دست به ساخت فیلمی می زند که نمی توان آن را متعلق به این جریان دانست، هم از این لحاظ که فیلم ترس، دربردارنده موضوعی اجتماعی نیست و در آن، بیشتر فرد مورد توجه و نقد قرار می گیرد تا جامعه (کلا روسلینی در دهه پنجاه به روابط فردی بیشتر توجه نشان می دهد) و هم به دلایلی چون شکل روایت و یا مولفه هایی چون موسیقی فیلم که نقش موثری در القای حس تعلیق و هیجان دارد.
در این فیلم تاثیرپذیری روسلینی از سینمای اکسپرسیونیستی آلمان و فیلم های نوآر جلب توجه می کند. مکان پر تنش شهر با آن سایه های نوآر که بسیاری از ارزش ها در آن رنگ باخته اند، در تقابل با فضای روشن روستا که تداعی کننده زندگی خانوادگی و آرامش است، قرار دارد، جایی که حتی سایه ها هم نشان دهنده آرامش و استراحت هستند. مثلا می توانیم صورت های غرق در سایه و تاریکی (در شهر) در هنگامی که ایرن و انریکو یکدیگر را در آغوش می گیرند و یا صحنه ای که شوهر ایرن از او در مورد جای حلقه ازدواجش می پرسد، را در مقابل سایه های آرام بخشی که در نمای داخلی پایان فیلم می بینیم، قرار دهیم.
از آنجا که داستان از زبان ایرن نقل می شود، تمرکز اصلی بر روی ایرن و احساسات اوست و این موضوع البته سبب می شود که با شخصیت های دیگر ارتباط چندانی برقرار نکنیم. مثلا یک مشکل این است که آلبرتو، شوهر ایرن (با بازی ماتیاس ویمان)، گیرایی لازم را ندارد، مخصوصا اینکه اشاره ای هم به این نکته می شود که او از نظر موفقیت کاری و حمایت مالی تا حد زیادی به ایرن مدیون است. در نتیجه، چندان باورپذیر نیست که ایرن تا این حد از واکنش او بترسد. به عبارت دیگر می توان گفت فیلم در القای ترس ایرن از شوهرش، تا حد زیادی به حالات هیستریک ایرن و البته موسیقی هیجان انگیز فیلم متکی است، تا خود کاراکتر شوهر. البته در یکی از صحنه های فیلم که آلبرتو دختر خردسالش را وادار می کند تا به پنهان کردن تفنگ بادی برادرش اعتراف کند، چهره ای پرابهت و قاطع از خود به نمایش می گذارد.
گاه چیزی که دیگران آن را عشق می نامند، برای خود فرد، شکنجه ای بیش نیست. درست مثل ایرن که در حقیقت چندان عاشق انریکو نیست. هر چند فیلم، چندان مشکلی که در ازدواج ایرن با شوهرش وجود داشته را باز نمی کند، ولی ایرن در خلال حس دلهره و نیز احساس گناه به این نتیجه می رسد که رابطه اش با انریکو در حقیقت تلاش برای برون رفت از زندگی کسل کننده و به دور از تنوعش بوده است. البته اشاره گذرا به اسارت شوهر ایرن در اردوگاه کار اجباری و پس از آن بستری شدن او در بیمارستان روانی، به شکل نامحسوس بیان کننده مشکلات خانوادگی، به عنوان یکی از تبعات جنگ می باشد. ایرن با انریکو رابطه برقرار کرده تا خلائی که در نتیجه غیبت همسرش در زندگی اش وجود داشته، را پر کند، ولی در نهایت نه تنها دردی از او درمان نشده، بلکه آرامش خاطر هم از او سلب می شود، مخصوصا پس از قضیه اخاذی که دیگر زندگی برای ایرن تبدیل به کابوسی تمام عیار شده و زندگی یکنواخت و بی دردسر گذشته برای او تبدیل به یک رویا می شود. دلیل این همه دلهره هم تنها یک چیز است و آن ترس ایرن از اطلاع شوهرش از ماجرا. او حتی نمی داند که شوهرش چه واکنشی نسبت به این قضیه خواهد داشت (احتمالا به این دلیل که او را به اندازه کافی نمی شناسد) و همین موضوع ترس او را دو چندان می کند. حال باید دید زمانی که بفهمد چیزی که برای حفظ آن اینطور تلاش می کند، به آن صورتی که تصور می کند، وجود ندارد، چه حسی به او دست خواهد داد...
یکی از صحنه های به یادماندنی فیلم، جایی است که ایرن در آزمایشگاه شاهد آزمایشی است که شوهرش همراه با یک تیم تحقیقاتی بر روی حیوانی انجام می دهند. در این آزمایش هم تزریق سم انجام می دشود و هم تزریق پادزهر. صدای دلهره آور دستگاهی که واکنش بدن حیوان آزمایشگاهی را نمایش می دهد، نشان دهنده تشویش و ناراحتی ایرن است.
همچنین در صحنه ای که ایرن و شوهرش در کنسرت حضور دارند، همزمان با ورود خانم شولتز، آهنگ ملایم پیانو اضطراب آور و اعصاب خردکن می شود. مسلما یکی از دیگر قسمت های به یادماندنی فیلم، صحنه های رانندگی ایرن در شب تاریک و ترسناک می باشد.
یکی از مشکلات فیلم این است که پس از رسیدن به نقطه اوجش، چنان به سرعت و تا اندازه ای مبهم تمام می شود که حتی به نظر می رسد هیچ سرزنشی متوجه شوهر ایرن نمی شود. البته ظاهرا فیلم در ابتدا، در صحنه تلاش ایرن برای خودکشی تمام می شده ولی بعدا، شرکت ایتالیایی توزیع کننده این فیلم، پایان را تغییر داده و صحنه های دیگری به فیلم اضافه کرده که در نتیجه در پایان، ایرن را که به دامان خانواده اش در روستا پناه برده است، در آرامش در کنار دایه اش می بینیم. در نتیجه، ممکن است ابهام های موجود هم در نتیجه این تغییرات حاصل شده باشد.
در کل یکی از مهم ترین پیام های این فیلم را می توان به این شکل خلاصه کرد که برای یک زن هیچ مردی مثل شوهر و هیچ آرام بخشی همچون خانواده اش نیست! جالب است که چنین فیلمی حاصل همکاری مشترک اینگرید برگمن و روسلینی است که رابطه آنها و تولد فرزندشان در زمانی که هر دو متاهل بودند، یکی از معروفترین رسوایی های تاریخ سینما را رقم زد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر