دنبال کننده ها

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

ام 1931 M


 ام  M
فیلم آلمانی ام محصول ۱۹۳۱، شاهکار جاودانه فریتس لانگ و اولین فیلمی بود که وی به صورت ناطق کارگردانی نمود. از آنجا که شکست تجاری فیلم زنی در ماه، سبب شده بود اوفا قرارداد خود را با لانگ لغو کند، وی برای تهیه ام، با شرکت کوچک نرو فیلم که تولید کننده فیلم هایی چون مردم در یکشنبه برادران سیودماک و یا جعبه پاندورا اثر گنورگ ویلهلم پابست بود، همکاری کرد. با توجه به اینکه این شرکت بودجه چندانی در اختیار نداشت، فیلمرداری ام تنها شش هفته به طول انجامید.
فیلم ام که منتقدان معمولا از آن به عنوان پلی تاریخی از اکسپرسیونیسم به سوی فیلم نوآر یاد می کنند، به نوعی بازگشت دوباره لانگ به عرصه سینما نیز محسوب می شد، زیرا پس از شکست فیلم زنی در ماه، وی تا حد زیادی سرخورده و در مورد آینده حرفه ای خود دچار تردید شده بود، تا جایی که حتی در مقطعی به فکر ترک حرفه فیلمسازی و تحصیل و مطالعه در زمینه شیمی افتاده بود.
در این فیلم که بر مبنای فیلمنامه ای از تئا فون هاربو، فریتس لانگ و پل فالکنبرگ، ساخته شد، پیتر لوره، اتو ورنیکه، گوستاو گروندگنس و تئودور لوس نقش آفرینی کردند.
***
داستان فیلم در شهر برلین اوایل دهه سی اتفاق می افتد. دختربچه ای به نام الزی که مثل هر روز از مدرسه به خانه برمی گردد، برای خواندن اعلامیه ای توقف می کند. در همین هنگام، فردی ناشناس سر صحبت را با او باز کرده و برایش یک بادکنک می خرد. آن روز، الزی دیگر به خانه برنمی گردد...
 در واقع او جدیدترین قربانی قاتلی زنجیره ایست که دختران خردسال را به قتل می رساند...
با وجودی که مبلغ هنگفتی به عنوان جایزه برای دستگیری قاتل در نظر گرفته شده، هیچ سرنخی از وی در دست نیست. وزیر کشور در تماسی با رئیس اداره پلیس، از او می خواهد که هر چه زودتر قاتل را دستگیر کند.
حضور پررنگ پلیس در اماکن عمومی هم مردم را عصبی و وحشت زده می کند و هم برای فعالیت شبکه زیرزمینی دزدان و جیب برها، مزاحمت ایجاد می کند. از آنجا که دستگیری هر چه سریع تر قاتل باعث می شود که خلافکاران زودتر از شر مزاحمت های پلیس خلاص شده و به کار و زندگی خود برسند و با توجه به اینکه عملیات پلیس راه به جایی نمی برد، خلافکاران، به فکر چاره جویی می افتند. به نظر می رسد بهترین راه این است که خودشان برای پیدا کردن قاتل دست به کار شوند...
***
ام در زمانی ساخته شد که در آلمان، چندین قاتل زنجیره ای جنایت هایی بر علیه کودکان انجام داده بودند. لانگ این فیلم را بیش از دیگر فیلم های خود دوست داشت و یکی از علت های این علاقه را جنبه اجتماعی ام عنوان می کرد. وی و همسرش فون هاربو برای نگارش فیلمنامه ام که ایده ای تکان دهنده و جسورانه برای زمان خود محسوب می شد، تحقیقات فراوانی انجام داده بودند که از جمله آنها مطالعه پرونده های قتل کودکان در اداره پلیس و حتی سفر به لندن و گفتگو با بازپرسان اسکاتلندیارد و مجرمان پرونده های مشابه بود. به علاوه، لانگ برای مطالعه بیشتر، شش روز در یک آسایشگاه روانی سپری کرده و از نزدیک با چند قاتل که کودکان را به قتل رسانده بودند صحبت کرد.
ام با موفقیت از سد سانسور عبور کرد. واکنش سانسورکنندگان به این فیلم در نوع خود جالب است. آنها در گزارش خود در مورد ام نوشتند: "این فیلم، دقیقا در بردارنده چیزهایی است که ما با نشان دادن آنها در یک فیلم، مخالفیم. با این وجود، نمایش این مسائل با چنان صداقت و انسجامی انجام گرفته که ما نمی خواهیم هیچ قسمتی از آن حذف شود." یوزف گوبلز، از سران حزب نازی که بعدا وزیر تبلیغات رایش سوم شد، پس از تماشای فیلم ام در یادداشت های خود نوشته بود: "امیدوارم روزی لانگ کارگردان ما شود."
نقش قاتل در فیلم ام، اولین نقش سینمایی بود که به پیتر لوره پیشنهاد شد. لوره که در ابتدا بازیگر تئاتر بود، بعدها در این باره به دوستی گفته بود هرگز فکر نمی کرده روزی صورت خود را بر پرده سینما ببیند و از آنجا که فاصله کم بین هنرپیشگان و تماشاچیان در تئاتر همواره به او نوعی احساس امنیت می داده، تصور دوربینی که همه جزئیات صورت نه چندان جذابش را بر پرده ای بزرگ نمایش بدهد، برایش بسیار وحشتناک بود.
روایت شده که لانگ در زمان فیلمبرداری ام، برای اینکه پیتر لوره به آن حس زخم خورده و رنجیده پایان فیلم برسد، مرتب او را آزار می داد! به طوری که لوره بارها به لانگ التماس کرده بود او را اذیت نکند! مثلا برای فیلمبرداری صحنه ای که خلافکاران قاتل را دستگیر کرده و او را از پله ها به پایین پرتاب می کنند، لوره بین 10 تا 12 بار از پله ها به پایین پرت شد، به طوری که طبق بعضی روایات آنقدر رنجیده بود که فریاد می زد لانگ را خواهد کشت! شاید بی دلیل نباشد که لانگ و لوره هیچ گاه در هالیوود با هم کار نکردند.
و اما ویژگی های فیلم ام:
لانگ در ام، فضای مشکوک و دلهره آور را به خوبی به بیننده منتقل می کند و این کار را با نمایش گوشه های تاریک خیابانهای خلوت، ساختمانهایی که متروک به نظر می رسند و مردم عصبی که همچون سایه در خیابانها حرکت می کنند، انجام می دهد. در حقیقت این تصویری است از جامعه آلمان: فضایی تیره و سرد با مردمی که چون سایه حرکت می کنند، مردمی که هم وحشت زده اند و هم مشکوک، افرادی که در گوشه های دنج و تاریک پناه می گیرند و نیز دود سیگاری که همه جا را احاطه کرده است...
می توان گفت بخشی از حس دلهره فیلم، از راه نشان دادن فقدان و غایب بودن برخی از عناصر به بیننده منتقل می شود. در این خصوص، به چندین نمونه می توان اشاره کرد:
- هانتس بکرت یا همان قاتل را چندان در فیلم نمی بینیم. معمولا تنها صدای سوت هشدار آمیزش را می شنویم. حتی در صحنه ای که او از گارسون درخواست صورت حساب می کند، پشت حصار قرار دارد و تنها صدایش را می شنویم.
- در ابتدای فیلم، که مادر الزی منتظر بازگشت دخترش از مدرسه است، با دیدن صندلی خالی الزی بر سر میز غذا متوجه غیبت او می شویم.
 نمای راه پله خالی نیز در افزایش نگرانی ما موثر است.
- صحنه قتل را هرگر نمی بینیم، غایب بودن الزی در حالی که توپش به آهستگی روی زمین می غلتد و دیدن بادکنکی که رها شده و لای سیم های برق گیر می کند به ما می فهماند که فاجعه اتفاق افتاده و الزی دیگر زنده نیست...
 http://s3.picofile.com/file/7547646983/122222.jpg
- این مساله در مورد خیابان ها نیز صادق است. در طول فیلم، دوربین فریتس آرنو واگنر به آرامی در خیابان های خالی می خزد و بیننده را با خود همراه می کند. صداهای خیابان، دقیقا مثل رهگذران آن می آیند و می روند، مثلا ماشینی عبور می کند و با رد شدن آن دوباره سکوت برقرار می شود. سکوت حاکم (یا به عبارت دیگر نبود صدا)، گاه به شکلی تکان دهنده شکسته می شود.
http://s1.picofile.com/file/7524681719/mstreets.jpg
- این فضای تشویش آمیز زمانی شدت می گیرد که به یاد آوریم ، قهرمانی که با قاتل مقابله کند وجود ندارد. در واقع، یکی از مواقعی که اندکی حس آسودگی به بیننده دست می دهد، جایی است که می بینیم گداها در خیابان ها مواظب کودکان  و به عبارت دیگر، در حال برقراری امنیت هستند!
لانگ در اولین فیلم ناطق خود، صدا را به شکلی بسیار مبتکرانه به کار می گیرد. وی که پیش از این در برابر افزودن جلوه های صوتی به آخرین فیلم صامتش زنی در ماه، مقاومت کرده بود، در جایی گفته بود فیلم ناطق نخواهد ساخت مگر آنکه احساس کند صدا و دیالوگ  می تواند مکمل تصاویرش که به اندازه کافی قوی هستند، باشد. این دقیقا اتفاقی است که در ام می افتد. لانگ به جای اینکه مثل خیلی از ناطق های اولیه، فیلم را غرق در دیالوگ کرده و پویایی بصری آن را بگیرد، رویکردی صرفه جویانه در کاربرد دیالوگ ها در پیش می گیرد و با صدا چیزی را که دیده نمی شود به ما نشان می دهد.
ام، موسیقی متن ندارد و همانطور که اشاره شد، بخش هایی از آن در سکوت محض می گذرد. سکوتی که نشان دهنده وضعیت مشکوک و تراژیک شهر است. این سکوت گاه به شکلی ناگهانی با صدای یک فریاد، زنگ ساعت و یا بوق ماشین ها شکسته می شود.
ام را معمولا اولین نمونه کاربرد لایت موتیف (قطعه موسیقی یا صدایی که با فرد یا مکان خاصی ملازمت دارد و به عنوان نشانه ای برای آن به کار می رود) در سینما می دانند. با شنیدن صدای سوت قاتل، بدون اینکه او را ببینیم، می فهمیم وی در همان نزدیکی هاست. در واقع، صدای سوت، به معنی تهدید و هشدار است. مثلا در صحنه ای که دختری در حال تماشای ویترین مغازه است، با شنیدن صدای سوت متوجه حضور قاتل می شویم ولی به محض آنکه مادر دختر سر می رسد، صدای سوت قطع می شود که این به معنی مخفی شدن قاتل است. جالب اینجاست که چون پیتر لوره بازیگر نقش قاتل، بلد نبود سوت بزند، لانگ به جای او سوت می زد و صدای سوتی که در فیلم می شنویم در اصل صدای لانگ است.
به علاوه، یکی از ویژگیهای ام، زاویه و حرکات مبتکرانه دوربین است. جاناتان رزنباوم منتقد مشهور، با اشاره به این نکته که لانگ همواره با شنیدن نام اورسن ولز، عادت داشت موضوع گفتگو را عوض کند، فیلم همشهری کین را هم از لحاظ جنبه های صوتی و هم تصویری تا حد زیادی متاثر از ام می داند و به ویژه از زاویه های دوربین در فیلم ام، به عنوان شکل کمتر تکامل یافته زاویه های های انگل و لو انگل در فیلم همشهری کین یاد می کند.
 البته، رزنباوم با اشاره به ادعای ولز مبنی بر اینکه زمانی که شروع به فیلمسازی کرده، هیچ یک از آثار آلمانی لانگ را ندیده بود، ضمن اینکه بخش عمده ویژگیهای سبکی آثار ولز را متاثر از تجربه های رادیویی و تئاتری شخص وی می داند، می افزاید: "با این حال، واقعا سخت است همشهری کین را ببینیم، بدون اینکه بارها ام را به یاد آوریم."

 ام در مورد پدیده جنایی و واکنش اجتماع به آن می باشد. در اینجا، همچون فیلم خشم، لانگ نسبت به واکنش هیستریک جمع هشدار می دهد.
و اما یک سوال: قاتلی که باعث این همه رعب و وحشت شده، کیست؟
پاسخ: مردی جوان، کوتاه قد، نسبتا چاق و شکمو با چشم های درشت و صورتی که گاه بچگانه به نظر می رسد!
این فرد نه تنها ظاهری ترسناک و تهدید کننده ندارد، بلکه رفتار و حتی سرنوشتی ترحم برانگیز دارد. این ویژگی در اواخر فیلم به اوج می رسد. مثلا در صحنه ای که او در طبقه بالای اداره مخفی شده و لحظه به لحظه خلافکاران عرصه را بر او تنگ تر می کنند، او را در حالی می بینیم که با آن دست های کوچک و چاق به سختی با قفل کلنجار می رود. چهره درمانده اش که در تاریکی احاطه شده، یادآور درماندگی هری لایم (با بازی اورسن ولز) در اواخر فیلم مرد سوم (کارول رید، 1949) است، جایی که در آن فضای تاریک در تله افتاده و راه گریزی ندارد...
از این نظر می توان گفت که یکی از مضامین مورد علاقه لانگ که در ام دیده می شود، نمایش فردی است که در چنگال نیروهای قوی تر اسیر است و هر چه تقلا می کند موفق به رهایی نمی شود. هانتس بکرت، قاتلی است که کودکان بی دفاعی را که توانایی فرار از چنگش را ندارند، به دام می اندازد و نیز عامل وحشتی است که شهر برلین را احاطه کرده است، یعنی وی نه تنها کودکان که کل شهر را اسیر خود کرده است. با این حال، قاتل خود در چنگ نیروهایی قوی تر اسیر است؛ هم در چنگال خلافکاران که لحظه به لحظه حلقه محاصره را بر او تنگ تر کرده و در نهایت وی را به دام می اندازند و هم در چنگال نیروهای مبهم و شیطانی درون خودکه او را به انجام این قتل ها وادار می کند، بدون اینکه هیچ اختیاری از خود داشته باشد. بکرت به صراحت این حقیقت را در دادگاه فریاد می زند: "من نمی توانم خودم را کنترل کنم!" (راستی، آیا این همان جمله ای نیست که مایکل ردگریو در فیلم راز پشت در ساخته فریتس لانگ، زمانی که خود را در دادگاه تصور می کند، در دفاع از خود بر زبان می آورد؟)
نکته دیگر اینکه در ام، پلیس به شدت ناکارآمد است. با اینکه در مقاطعی شاهد زیرکی کارل لومان، بازپرس پلیس هستیم، اما در این فیلم روی هم رفته با پلیس به عنوان یک کل و سیستم طرفیم و نه مجموعه ای از چند شخص. زمانی که رئیس پلیس برای وزیر کشور توضیح می دهد که نیروهایش بی وقفه در حال کار هستند، نیروهای پلیس را در حال چرت زدن، غذا خوردن و یا دود کردن سیگار می بینیم. البته پلیس هم نظر مثبتی نسبت به مردم ندارد، چرا که از دید لومان، مردم افراد بی تفاوتی هستند که تنها کمکی که به پلیس می توانند بکنند این است که هر وقت یک آشغال جمع کن از نزدیک منزلشان عبور می کند، به پلیس زنگ بزنند!
در قسمتی از فیلم که پلیس ها و دزدان به طور جداگانه جلساتی برای حل مشکل قاتل تشکیل داده اند. تصویر به شکل متناوب از جلسه پلیس ها به دزدان و برعکس کات می شود، فضای مملو از دود سیگار در هر دو جلسه نسبتا مشابه است، حتی گاهی به نظر می رسد که این دو گروه، جمله های هم را کامل می کنند. این به آن معنی است که تفاوت چندانی بین این دو دسته وجود ندارد، حتی می توان گفت دزدان کارآمدتر هستند و خیلی سازمان یافته تر از پلیس ها عمل می کنند. در سکانسی از فیلم که همه گداها با حضور نماینده دزدان به صف شده و ماموریتشان به آنها ابلاغ می شود، می بینیم که اطلاعات مربوط به نام، شماره پرسنلی و حوزه ماموریت هر گدا در دفتری ثبت شده و رونوشتی از آن به خود گدا داده می شود!
با این وجود، کنایه آمیزترین بخش فیلم، سکانس دادگاه است. فیلم با نمایش جنایتکارانی که بر مسند قضاوت نشسته اند و نیز فریادهای ملتمسانه قاتل چندین سوال را مطرح می کند:
آیا این افراد که از بی شرمانه بودن اعمال قاتل دم می زنند و برای مجازات او رگ گردنی شده اند، به راستی صلاحیت قضاوت دارند؟!
به قتل رساندن کودکان جرمی بی رحمانه است، ولی آیا به قتل رساندن یک دیوانه جرم نیست؟! و کسانی که او را می کشند، خود قاتل نیستند؟
در تمام طول فیلم پلیس ها از دزدان عقب تر  و ناکارآمدتر بودند، حال آیا باید باور کنیم که اگر قاتل به دست پلیس بیفتند، سرنوشت بهتری در انتظار اوست؟!
و آیا اصولا مجازات یک قاتل روانی، مشکل جامعه و مادرانی که فرزند خود را از دست داده اند، حل می کند؟ چه کسی بیشتر مقصر است؟ قاتلی که از خود اختیاری ندارد یا مادرانی که در نگهداری از فرزندان خود، دقت لازم را نداشته اند؟!
 http://s3.picofile.com/file/7547651933/fritzzz.jpg
یادداشت لانگ در گوشه عکسی که به یکی از هواداران آمریکایی اش هدیه داده بود:
تقدیم به جرج. زمانی که فیلم ام -که شما آنقدر دوستش دارید- را ساختم، این شکلی بودم.

هیچ نظری موجود نیست: