او که سیلی می خورد 1924
او که سیلی می خورد He Who Gets Slapped
کمتر لیستی است که فیلم او که سیلی می خورد محصول 1924 با بازی درخشان لان چنی، را در زمره یکی از بهترین های دوران صامت هالیوود قید نکند. این فیلم که اولین تولید شرکت تازه تاسیس مترو گلدوین مه یر(که حتی شیر آرم تجاری آن هنوز نمی غرید و تنها به اطراف نگاه می کرد!) بود، با موفقیت رو به رو شد.
فیلم بر اساس نمایشنامه او که سیلی می خورد نوشته لئونید آندریفروسی و به کارگردانی ویکتور شوستروم ساخته شد و لان چنی، نورما شیرر وجان گیلبرت در آن به ایفای نقش پرداختند.
داستان فیلم در مورد دانشمند بزرگی به نام پل (لان چنی) است که عاشق همسرش است و به کشفیات علمی مهمی نیز دست یافته است، ولی از سوی همسر و دوستش مورد خیانت قرار می گیرد و نتایج تحقیقاتش بر باد می رود. او که از زندگی سیلی خورده و مورد تمسخر دیگران قرار گرفته است، زیر بار این مصیبت تاب نمی آورد و از آنجا که دیگر احترامی برای خود قائل نیست، پس از رانده شدن از زندگی خود، به عنوان یک دلقک در سیرکی مشغول به کار می شود. دلقک عجیبی که فقط مایل است سیلی بخورد و کارش این است که هر شب در سیرک با اجرای نمایش سیلی خوردن های پی در پی خود و افتادن بر زمین مردم را سرگرم کند. مردم نادان و بیهوده جویی که هیچ چیز به اندازه سیلی خوردن دیگران آنها را به خنده نمی اندازد و حتی اگر به نظرشان تماشای سیلی خوردن یک دلقک کار احمقانه ای باشد، هیچ تضمینی وجود ندارد که در زندگی سیلی خوردن دیگران، خنده بر لبانشان نیاورد...
پل که دیگران او را او که سیلی می خورد و به اختصار او خطاب می کنند (چون هویتی غیر از این برای خود قائل نیست)، در چنین دنیایی دلقک بودن و خنده را برگزیده است چون غیر از آن انتخابی ندارد و خنده تنها انتقامی است که می تواند بگیرد؛ فقط می تواند بخندد، به زندگی، به آنها که به او سیلی زده اند و حتی به مردمی که هر شب از تماشای سیلی خوردن او به شوق می آیند.
ولی بر خلاف تصور، کمدی دیدن زندگی و خندیدن به آن کار ساده ای نیست. چون در کمال شگفتی، قلب انسانی که عاشق بوده، رنج کشیده و ناامید شده، باز هم شجاعت این را دارد که امیدوار باشد، ایمان داشته باشد و دوباره عاشق شود.
و بنابراین او دوباره عاشق می شود ولی از بخت بد، معشوق (نورما شیرر(، خود عاشق جوان سوارکار سیرک(جان گیلبرت) است!
این عشق جدید سبب می شود که فردی که در زندگی به پل سیلی زده بود، به طریقی دوباره سر راهش قرار گیرد.
ولی او که زندگی را به چشم کمدی و نمایش سیرک می نگرد، دیگر از سیلی خوردن نمی ترسد. شاید در چنین شرایطی، دیگر فقط یک چیز اهمیت داشته باشد و آن اینکه آخرین خنده از آن خودش باشد نه از آن کسی که به او سیلی می زند. و این مفهوم همان جمله ای است که در ابتدای فیلم می خوانیم:
در کمدی ملال انگیز زندگی، خنده آخر بهترین خنده است.
و این خنده آخر تنها چیزی است که پل در نهایت به دست می آورد...
****
این تراژدی شاعرانه که می توان آن را در زمره فیلم های هنری به شمار آورد، از نظر کارگردانی و بازی بسیار قوی است و در زمانی که سینما در آمریکا رفته رفته تبدیل به یک فرهنگ فراگیر می شد، با موفقیت تجاری رو به رو گردید.
فیلم مفاهیمی چون خودآزاری، دگر آزاری و تمایل ناخودآگاه انسان برای خندیدن به دردها و مشکلات دیگران را واکاوی می کند و زیر نویس ها (یا به عبارت بهتر میان نویس ها) در آن دارای معانی فلسفی است. از نظر بصری نیز فیلم در بردارنده تصاویری پیچیده و معنی دار است؛ توهم پل که تماشاچیان در حال خنده سیرک را دانشمندانی می بیند که او را مورد تمسخر قرار داده بودند، و یا دلقک هایی که دور کره زمینی نشسته اند و مشخص می شود این کره، حلقه سیرک است و نیز تصویر دلقکی که توپی را می گرداند و به آن می خندد و به نظر می رسد که این توپ کره زمین است.
فیلم با سه سوال به پایان می رسد: مرگ چیست؟ زندگی چیست؟ عشق چیست؟
شاید بتوان با توجه به فیلم، این سه سوال را به این شکل بازنویسی کرد:
آیا زندگی یک نمایش کمدی است؟
آیا عشق یک سیلی است؟
و آیا مرگ رهایی بخش و مایه فراموشی دردها نیست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر