دنبال کننده ها

۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

لولیتا 1962


لولیتا 1962

لولیتا     1962   
"نام او لو بود. صبح ها در حالی که بدون کفش چهار فوت و ده اینچ* قد داشت، واقعا لو بود. با بلوز و شلوار لولا می شد. در مدرسه، دالی صدایش می کردند، در امضای رسمی اش به دولورس تبدیل می شد. ولی در آغوش من همیشه لولیتا بود... پرتو زندگی، آتش تن، گناهم و روحم؛ لولیتا..."
رمان معروف لولیتا نوشته ولادیمیر ناباکوف، با جمله های بالا که وصف عشق مردی حدودا چهل ساله به دختربچه ای دوازده ساله است، آغاز می شود. این رمان جنجالی تا به حال دو اقتباس سینمایی معروف داشته است که اولین آنها ساخته استنلی کوبریک در سال 1962 می باشد. در این فیلم که محصول شرکت مترو بود، جیمز میسون، سو لاین، پیتر سلرز و شلی وینترز به ایفای نقش پرداختند.
http://s3.picofile.com/file/7554499672/l87.jpg
لولیتا، داستان یک استاد زبان فرانسه به نام هامبرت است که در خانه نه چندان مناسب زنی به نامشارلوت هیز، اتاقی اجاره می کند. با وجودی که هامبرت میانسال علاقه ای به خانه شارلوت که سخت تلاش می کند توجه او را به خود جلب کند، ندارد، در اولین نگاه عاشق دختر نوجوان شارلوت به نام لولیتامی شود و برای اینکه نزدیک لولیتا بماند، شرایط اجاره را می پذیرد. فیلم داستان تلاش هامبرت برای نزدیک شدن به لولیتا و حتی ازدواج با مادر وی در همین راستا، رابطه این دو و پیچیدگی هایی است که در این راه ایجاد می شود...
یکی از بزرگترین مشکلاتی که کوبریک در ساخت این فیلم با آن روبرو بود مساله سانسور بود که دلیل آن هم ارتباط داستان فیلم با موضوعات حساسی چون سوء استفاده از کودکان و ... بود. از تبعات این سانسور وجود لولیتایی است که فرسنگ ها با لولیتای رمان اصلی فاصله داردلولیتای رمان ناباکوف،دختر بچه ای 12 ساله است که خواننده او را حتی کوچکتر تصور می کند، ولی لولیتای کوبریک، دختر نوجوانی است که برای اینکه رابطه اش با هامبرت قابل قبول تر شود، حداقل 16 یا 17 ساله به نظر می رسد و همین امر سبب می شود که بخشی از تم اصلی از دست برود. به علاوه  هیچ ارجاعی به معشوق های کم سن و سال دیگری که هامبرت رمان اصلی پیش از لولیتا داشته، در فیلم وجود ندارد و این موضوع باعث شده است که عشق هامبرت به لولیتا، تا حدی عادی به نظر برسد و چه بسا بعضی از بینندگان این طور فکر کنند که مردان میانسال معمولا به دختران جوان علاقه نشان می دهند و موردهامبرت هم یکی از آن موارد است
 http://s1.picofile.com/file/7554502040/lo_1962_img1.jpg
همچنین کوبریک به درخواست تهیه کننده، مجبور می شود آخر داستان (به قتل رسیدن کلر کوئیلتی توسطهامبرترا در ابتدای فیلم نمایش دهد تا ویژگی های منفی از همان ابتدا شخصیت هامبرت را احاطه کند و به این شکل انتقادهای کمتری متوجه فیلم شود. البته به نظر می رسد صحنه آغازی فیلم، از حد لزوم، طولانی تر است.
یکی از مشکلات فیلم سرد و بی روح بودن شخصیت های اصلی آن (لولیتا و هامبرتاست که البته همه آن را نمی توان به سانسور نسبت داد. به طور کلی اصل و ماهیت داستان به خوبی بیان نشده است وکوبریک، علت عشق هامبرت به لولیتا را به خوبی توضیح نمی دهد و وقتی راهی به درون هامبرت نداشته باشیم، شاید شخصیتش خیلی برایمان باور پذیر نباشد و باور نکنیم که چنین مردی-یک استاد و نویسنده ای اهل مطالعه و فرهنگ- عاشق آن دختر شود و به او التماس کند. البته بازی جیمز میسون در صحنه هایی که هامبرت نسبت به لولیتا سختگیری می کند و نیز صحنه پایانی فیلم خوب است.
http://s1.picofile.com/file/7554504080/L_1962_5.jpg
یکی از مسائلی که هامبرت هم در رمان اصلی و هم در این فیلم -البته به شکل غیر مستقیم-، در رابطه با عشقش به لولیتا به آن افتخار می کند، شم هنری اش در پسندیدن چنین معشوقی است و می گوید باید هنرمند بود تا بتوان در پس لطافتی کودکانه، قدرتی آشوبگر و افسونگر را دید و شناخت. در صحنه ای کههامبرت برای اولین بار لولیتا را می بیند و عاشقش می شود، در جلب توجهش  به لولیتایی که ظاهری شبیه مدل های تبلیغاتی در مجلات دارد و در حال حمام آفتاب گرفتن روی چمن هاست، اثری از آن شم هنری به چشم نمی خورد. (در حالی که در اقباس سال 1997 به کارگردانی آدریان لین، اولین ملاقاتهامبرت و لولیتا زیباتر به تصویر درآمده و ضعف فیلم کوبریک در این مورد را نمی توان به حساب سانسور گذاشت، با توجه به اینکه اتفاقا در مورد این صحنه، روایت کوبریک بی پرواتر است(!
http://s1.picofile.com/file/7554510535/lo_1962.jpg
یکی از جنبه های فیلم که می توان آن را از امتیازات فیلم به شمار آورد، آمیخته بودن تراژدی و کمدی است (این ویژگی در رمان اصلی نیز وجود دارد، ولی در ساخته آدریان لین در سال 1997 کم رنگ تر است). آمیختگی با طنز را از این جهت می توان نقطه قوت فیلم دانست که کوبریک با استفاده از روایت طنزگونه مشکل سانسور را تا حدی رفع کرده و توانسته با استفاده از آن کاری کند که فیلم واقعی تر به نظر برسد. یکی از دلایل وجود این طنز، شخصیت بذله گوی خود هامبرت است که داستان از زبانش نقل می شود. شخصیت ها هم تراژیک هستند و هم از زاویه ای دیگر طنزآلود. با عشقی ممنوعه مواجهیم که به شکلی دیوانه وار ادامه پیدا می کند و شاید هم در مواقعی خاص مردد شویم که بالاخره آیا این داستان، داستان سوء استفاده مردی سن دار از یک دختر کم سن و سال است یا سوء استفاده دختری بی احساس از مردی ضعیف؟! و آیا هامبرت، لولیتا را بدبخت کرده یا لولیتا، هامبرت را؟!
http://s1.picofile.com/file/7554509458/1242124485.jpg
البته اشاره به یک نکته لازم است و آن  اینکه وفادار نبودن به رمان اصلی به خودی خود نمی تواند دلیلی برای انتقاد به این فیلم باشد و بدیهی است که به این دلیل به تفاوت با رمان اصلی اشاره می شود که بعضی از تغییرات نسبت به رمان اصلی، خلاها و تناقض هایی را در فیلم، به وجود آورده است.
http://s3.picofile.com/file/7554512468/87657009.jpg
*معادل 1/46 متر

برچسب‌ها: کوبریکناباکوفجیمز میسونسو لایناقتباس های سینماییلوليتا
+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و یکم فروردین 1391ساعت 17:40  توسط فاطمه مالک  |  نظر بدهید


فیلم کازابلانکا همیشه یکی از فیلم های مورد علاقه من بوده و هست، ولی این به آن معنی نیست که نسبت به آن انتقادی نداشته باشم.
به هر حال چیزی که نمی شود انکار کرد، این است که کازابلانکا، فیلمی تبلیغاتی برای آمریکایی ها، در زمان جنگ جهانی دوم بوده است. از همان ابتدای فیلم سخن از نگاه حسرت بار اروپای دربند به آمریکای آزاد است و در پایان فیلم هم ریچارد بلین که نماد آمریکا است در نقش یک نجات دهنده برای لازلوی اروپایی ظاهر می شود.
یکی از دوستان عقیده داشت در کازابلانکا، ارزش روابط اجتماعی بر پایه یک آرمان اجتماعی تعریف نمی شود که البته از نظر من کاملا درست نیست. درست است که سبک زندگی ریک که در فیلم هم به نوعی مورد ستایش قرار می گیرد، فردگرایانه است ولی با این حال در فیلم در مورد سابقه ریک می بینیم که در جنگ بر علیه فاشیست ها در اسپانیا از راه قاچاق اسلحه و ... مشارکت داشته است و هر چند که در اصل مشغول کار و کاسبی خودش بوده، ولی همانطور که سروان رنو در گفتگو با ریک به آن اشاره می کند، اگر ریک به طرف دیگر جنگ کمک می کرد، سود بیشتری می برد. بنابراین مشخص است که ریک به آرمان های ضد فاشیستی تعلق خاطر نیز داشته است. یا اینکه در اوایل فیلم می بینیم که ریک آن افسر آلمانی را با وجود تهدیدهای وی، به قسمت قمارخانه راه نمی دهد، یا آن شبی که ناراحت در کافه اش تا دیروقت مشغول نوشیدن است، به سام می گوید: "شرط می بندم الان در نیویورک همه خوابند... شرط می بندم در تمام آمریکا همه خوابند..." و به این شکل به گونه ای غیر مستقیم، به بی تفاوتی آمریکایی ها نسبت به جنگ انتقاد می کند. به علاوه، ریک آدم ها را خرید و فروش نمی کند. همه اینها نشان می دهد که زمینه هایی در ریک وجود داشته است که منجر به تصمیم پایان فیلم و اینکه او در نهایت به ایلسا می گوید: "مشکل سه تا آدم ناچیز به اندازه یک مشت خاک در این دنیای درهم و برهم نمی ارزد"، شده است. حداقل، می توان گفت که زمینه های اقدامی آزادیخواهانه و به نفع جبهه مقاومت در ریک وجود داشته است، هر چند شاید آن تصویر مسیح گونه در پایان فیلم که آینده اش با ایلسا را فدای آرمان جنگ می کند، کمی اغراق آمیز باشد.
دلیل همراهی ایلسا با لازلو هم همانطور که خود ایلسا در گفتگو با ریک به آن اشاره می کند، آرمان بزرگلازلو است و اینکه مردی مثل لازلو با این اهداف مهم در نظر ایلسا یک قهرمان بوده و بنابراین ایلسا، لازلو را تحسین می کند، تحسینی که در ابتدا آن را با عشق اشتباه گرفته است. هنگام خواندن سرود لامارسیز هم نگاه و لبخند تحسین آمیز ایلسا را نسبت به لازلو می بینیم. شبی هم که برای گرفتن برگه های خروج به نزد ریک می رود، در واقع آرمان های لازلو وی را حرکت داده است.
البته شاید بتوان به دلیل برداشتی نخ نما از عشق، نسبت به فیلم انتقاد کرد. عشقی که فیلم نشان می دهد، عشقی شعاری و کلیشه ای است که می تواند نه تنها متحول کننده یک انسان، بلکه تغییر دهنده مسیر جنگ و حتی تاریخ نیز باشد!
دوست دیگری عقیده داشت کازابلانکا و حدیث ریک، داستانی مردانه است و به گونه ای خاص از سوی مردان حس می شود، در این مورد تا حدی موافقم، به این معنی که ریک از آن نوع شخصیت های مردی است که مورد تحسین مردان قرار می گیرد (همان نوع مردانی که انگلیسی زبانها با عبارت men’s manآنها را توصیف می کنند که در مقابل ladies’ gentleman  قرار می گیرد که مردی است که مورد تحسین زنها قرار دارد که لزوما هم با مورد قبلی متضاد نیست). چیزی که می خواهم بگویم این است که هستند شخصیت های مرد در بعضی فیلم ها که مورد ستایش و تحسین بینندگان زن قرار می گیرند، ولی بینندگان مرد خیلی آنها را تحسین یا تایید نمی کنند و نیز هستند شخصیت های مردی که نه تنها مورد تحسین بینندگان زن قرار می گیرند، بلکه بینندگان مرد نیز انها را ستایش می کنند و به نوعی به جایگاه آنها غبطه خورده و آرزو می کنند مثل آنها باشند و ریک به عنوان شخصیت اصلی کازابلانکا، از دسته دوم است. این گونه مردها معمولا احساسات کمی بروز می دهند، کم صحبت می کنند، چهره بیرونی آنها تا حدی خشن است. مستقل و شجاع هستند و معمولا توانایی به دست آوردن زن مورد علاقه خود را دارند.
حال در مقابل ریک، لازلو را می بینیم که کسی است که خود را برای آرمانهای بزرگ به خطر می اندازد و وجودی است از فرق سر تا نوک پا مثبت که حتی خیلی راحت با این مسئله که همسرش با ریک ارتباط داشته است، کنار می آید! او از ریک ملایم تر است و در عین حال از نظر شخصیتی به اندازه ریک مستقل نیست. می توان این انتقاد را مطرح کرد که تصویری که از لازلو می بینیم ضعیف تر از توصیفی است که از زبان شخصیت های داستان در مورد او می شنویم...
http://s3.picofile.com/file/7552106127/casab.jpg
البته شاید بد نباشد به این نکته بدیهی  هم اشاره شود که نقش اینگرید برگمن در این فیلم، زنی کاملا کلیشه ای است (زنی زیبا که مستقل نیست و در نهایت به ریک یا لازلو وابسته است و باید بین این دو یکی را انتخاب کند و مساله اینکه هر دو را ترک کند و به قول جنبش های فمینیستی خودش را انتخاب کند، اصلا مطرح نیست.)
یکی از امتیازاتی که کازابلانکا به درستی برای آن ستایش شده است دیالوگ های زیبای فیلم مخصوصا دیالوگ های نقش ریک است، هر چند می توان گفت بازی قوی و طرز ارائه هامفری بوگارت، در ماندگار شدن دیالوگ ها خیلی موثر بوده است و شاید اگر کسی غیر از هامفری بوگارت نقش ریک را بازی می کرد، دیالوگ ها این قدر مورد ستایش قرار نمی گرفت.
دو نکته در فیلم کازابلانکا هست که از همان اولین باری که فیلم را دیدم برای من مورد سوال بود، مورد اول نکته ای اخلاقی است و آن اینکه در نهایت ریک به خاطر فداکاری برای جبهه ضد نازی ها کاری می کند که ایلسا و لازلو بتوانند سوار هواپیمای لیسبون شوند و شوهر دار بودن ایلسا هیچ نقشی در این تصمیم ریک ندارد. البته واضح است که لازلو نماد مقاومت است و ریک به نفع مقاومت حاضر می شود پا روی علاقه های شخصی خود بگذارد و کاری کند تا ایلسا که در واقع بخشی از کار لازلو است و چیزی است که برای ادامه مبارزه به لازلو انگیزه می دهد، با لازلو پرواز کند، ولی این قهرمان در پایان به ایلسا می گوید که "ما همیشه پاریس را خواهیم داشت" و "تو هرگز مرا ترک نخواهی کرد" که به عبارت دیگر یعنی ما همیشه عاشق هم خواهیم ماند و با خاطرات خوب گذشته زندگی خواهیم کرد. یعنی ریک در نهایت به شخص لازلو (و نه به آرمان او) هیچ کمکی نمی کند، و ظاهرا قرار است او و ایلسا همیشه به یاد هم باقی بمانند و با این حال لازلو را می بینیم که در نهایت با ریک دست می دهد و از او تشکر می کند! اگر هم بگوییم که لازلو متوجه این نکته نشده است، باز هم  می توان گفت که در قضیه ای که به او هم مربوط بوده، ریک قهرمان و ایلسا چیزی را از نظر او پنهان نگه داشته اند. دوست داشتم جایی آقایان نظر بدهند تا مشخص شود چند درصد از آنها چنین چیزی را تحمل خواهند کرد. به هر حال همین هم شاید نوعی خیانت باشد...
نکته دوم که برای من مورد سوال بوده و هست (و متوجه شدم که بعضی از منتقدان کازابلانکا هم به آن اشاره کرده اند)، این است که اگر لازلو واقعا یکی از رهبران بزرگ و بسیار مهم در نهضت مقاومت است و آلمانی ها این قدر بی رحم و قانون شکن هستند، چرا لازلو برای خودش آزادانه هر جا می خواهد می رود و آلمانی ها به محض اینکه او را در کازابلانکا می بینند دستگیر نمی کنند؟ مگر غیز از این است که لازلوکاملا در زمینه اقدام بر علیه نازی ها سابقه دارد و و آلمانی ها هم آنطور که در فیلم اشاره می شود ید طولایی در بازداشت و پایمال کردن حقوق افراد بیگناه داشته و مسئولان فرانسه ازاد نیز تحت نفوذ آنها قرار دارند؟
(به علاوه ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که بعضی از منتقدان کازابلانکا، به یک اشکال و یا اشتباه در فیلم اشاره کرده اند و آن اینکه بر خلاف آنچه در روایت مستندگونه ابتدای فیلم می شنویم، تعداد کمی از پناهندگان در زمان جنگ جهانی دوم به کازابلانکا رفته اند! طبق گفته این منتقدان، مسیر اصلی فرار از آلمان نازی، بر خلاف آنچه فیلم می گوید، وین، پراگ، پاریس و لندن بوده است.)
http://s3.picofile.com/file/7552107197/blanca.jpg

هیچ نظری موجود نیست: