دنبال کننده ها

۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

دخترعمویم راشل 1952




دخترعمویم راشل   My Cousin Rachel
بعد از فیلم ربه­کا (1940) ساخته آلفرد هیچکاک که احتمالا بهترین اقتباس سینمایی از آثار دافنه دوموریه است، فیلم دخترعمویم راشل (1952) که بر اساس رمان دیگری از همین نویسنده و به کارگردانی هنری کاستر ساخته شد، نیز فیلمی است نسبتا قابل توجه.
بازیگران اصلی این فیلم که محصولی بود از شرکت فاکس قرن بیستم، عبارتند از اولیویا دوهاویلند، ریچارد برتون، رانلد اسکوایر و آدری دالتون.
***
فیلیپ اشلی که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده، تحت سرپرستی پسرعمویش امبروز که سالها از او بزرگتر است، قرار می گیرد. امبروز برای فیلیپ نه تنها قیم، بلکه پدر، برادر و مهم تر از همه دوستی صمیمی است...
در دوران جوانی فیلیپ، امبروز به توصیه پزشکان برای بهره بردن از شرایط آب و هوایی مناسب تر، انگلستان را به مقصد ایتالیا ترک کرده و البته از طریق نامه، فیلیپ را در جریان وضعیت خود می گذارد. او در یکی از نامه ها به دیدار با یکی از عموزاده های دورشان به نام راشل که زنی برازنده است، اشاره می کند و مدتی بعد خبر از ازدواج خود با راشل می دهد. رفته رفته، نامه های کمتری از امبروز به دست فیلیپ می رسد، از جمله دو نامه عجیب که ظاهرا با عجله نوشته شده و در آخرین آنها، امبروز با بیان اینکه در خطر است و راشل همه جا او را می پاید، از فیلیپ درخواست کمک می کند...
فیلیپ بلافاصله راهی ایتالیا می شود...
باید دید اوضاع از چه قرار است؟ آیا بیماری امبروز عود کرده است؟ راشل واقعا چگونه زنی است؟ مهربان و خونگرم ؟ یا فتنه انگیز و اهل حساب و کتاب؟!
***
از آنجا که مساله اصلی در فیلم، گناهکار بودن یا گناهکار نبودن راشل است و بیننده باید بین این دو مردد باقی بماند (حتی پس از پایان فیلم)، در ساختار داستان، تلاش بر این بوده تا در برابر هر مدرکی که نشان دهنده مقصر بودن راشل است، مدرک دیگری که خبر از بیگناهی او می دهد، درج گردد. در نتیجه بیشتر جزئیات داستان شواهدی است دال بر گناهکاری یا بیگناهی راشل. از همان صحنه اول حضور راشل در فیلم که دوربین راشل را از پشت نشان می دهد که در حالی که از سر تا پا در لباس سیاه پوشیده شده، به خانه وارد می شود، مشخص است که به این راحتی ها ماهیت راشل برملا نخواهد شد.  البته با دقت در داستان، شاید به این نتیجه برسیم که در اینجا، به جای اینکه دو راه حل ممکن (گناهکاری یا بیگناهی راشل) داشته باشیم، با توجه به شواهد که در واقع نقض کننده هم هستند، هیچ یک از راه حل ها عملا ممکن نیست!
 نمی توان انکار کرد که شواهدی که دلالت بر گناهکار بودن راشل دارند، قوی ترند. اصولا به سختی می توان تصور کرد زنی که نسبت به تلاش های جوانی خام در جهت برقراری رابطه چراغ سبز نشان می دهد و تمام دارایی اش را به عنوان هدیه از او قبول می کند، ولی بعد از رسیدن به اموال او یکباره به او پشت می کند، بیگناه باشد. به علاوه، راشل زنی است با گذشته ای مرموز؛ این حقیقت که دو شوهر قبلی او کشته شده اند، به تنهایی مشکوک به نظر می رسد (کشتن یک شوهر را شاید می شد کاری کرد، ولی دو بار بیوه شدن به خودی خود سوال برانگیز است!)
در کل، دیگر شواهد بر علیه او، از جمله اینکه او حاضر نیست از دم کرده های مشکوکی که به خورد فیلیپ می دهد بخورد و از اینکه نامه های امبروز به دست فیلیپ افتاده پریشان خاطر می شود و نیز مقادیر قابل توجهی پول از حسابش برداشت کرده و به ایتالیا می فرستد، قوی تر از آن هستند که بتوان برایشان توجیه تراشید. با این حال، حتی در صورت پذیرفتن تئوری گناهکار بودن راشل، باز هم جزئیات زیادی بدون توضیح باقی می ماند، مثلا اینکه چرا جواهراتی را که به چنگ آورده، دوباره به بانک برمی گرداند یا اینکه چرا از وصیت نامه ای که دوست ایتالیایی اش ادعا می کند در اختیار داشته، استفاده نمی کند؟ داستان فیلم، در پایان سعی می کند تصورات بیننده را در مورد گناهکاری راشل به چالش بکشد، ولی این چالش چندان قوی نیست و باز هم سناریوی گناهکار بودن راشل قابل قبول تر است.
این فیلم از جهات بسیاری یادآور ربه­کای هیچکاک است که بی شک مهمترین دلیل این است که هر دو  بر پایه رمانی از دافنه دوموریه ساخته شده اند با این تفاوت که داستان ربه­کا در قرن بیستم اتفاق می افتد و داستان دخترعمویم راشل در قرن نوزدهم. هر دو فیلم، فضا و حال و هوایی وهم آلود دارند، فضایی سراسر شک نسبت به دانسته ها و شنیده ها که در آن، اعتماد و تصورات اولیه مخصوصا در رابطه با معشوق یا شریک زندگی، رفته رفته سست شده و رنگ می بازد. در هر دو فیلم، مرد اصلی ماجرا فردی است ثروتمند که بیشتر داستان در خانه بزرگ او اتفاق می افتد، جایی که سایه روابط گذشته بر سر شخصیت ها سنگینی می کند. در هر دو، مرد داستان تحت سلطه کامل یک زن قرار دارد و البته هر دو فیلم با بهره گیری از فیلمبردارانی چیره دست که یکی از نقاط قوت آنهاست (جوزف لاشل در دخترعمویم راشل و جرج بارنز در ربه­کا)، به زیبایی صحنه هایی از دریای خروشان و موج هایی که با قدرت به صخره های ساحل کوبیده می شوند، را به تصویر می کشند.  جالب اینجاست که خواهر اولیویا دوهاویلند یعنی جون فونتین هم نقش اصلی را در ربه­کا بازی می کند که شاید مهمترین تفاوتی که با خواهرش دارد این است که بر خلاف خواهرش چهره ای نسبتا سرد دارد. لارنس اولیویه (ماکسیم در ربه­کا) هم بر خلاف ریچارد برتون، بیشتر درون گراست.
علاوه بر فیلمبرداری ماهرانه جوزف لاشل، از دیگر نقاط قوت فیلم می توان به موسیقی متن دراماتیک آن (ساخته فرانتس واکسمن که اتفاقا موسیقی فیلم ربه­کا هم کار اوست) اشاره کرد که در فضاسازی موثر واقع می شود. همین نکته در مورد استفاده از سایه ها در نورپردازی که با جو فیلم و اعتماد متزلزل کاراکترها هماهنگی دارد، صادق است. امتیاز دیگر فیلم صحنه آرایی و طراحی لباس است که در هر دوی آنها نامزد اسکار شد.
ریچارد برتون در اولین فیلم آمریکایی اش، با ایفای نقش فیلیپ خام و عجول، نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد (و این در حالی است که نقش او، بیشتر نقش اصلی است تا مکمل!) اولیویا دوهاویلند هم بازی نسبتا خوبی ارائه می دهد، مخصوصا زمانی که به یاد بیاوریم با توجه به نوع کاراکتر راشل، که بیننده باید در مورد او در شک باقی بماند، کار نسبتا سختی پیش رو داشته است. ظاهرا کارگردان فیلم، ابتدا در صدد جلب رضایت گرتا گاربوی 47 ساله که سالها قبل خود را بازنشسته کرده بود، برای بازی در نقش راشل بود که این اتفاق نیفتاد و نقش به اولیویا دوهاویلند رسید که با توجه به اختلاف سن زیاد گرتا گاربو با ریچارد برتون، احتمالا گزینه بهتری بود. البته خود دوهاویلند هم با این فیلم بعد از سه سال دوباره به پرده سینما بازگشت و جالب اینجاست که هم حال و هوای دکور و هم چهره دوهاویلنددر این فیلم، بسیار به فیلم قبلی اش یعنی وارثه (1949) شبیه است.
در نهایت، دیدن این فیلم به افرادی که مثل من علاقمند به فضاهای گوتیک و رازآلود و آثار دافنه دوموریه هستند، توصیه می شود، هر چند به پای ربه­کای هیچکاک نمی رسد، ولی مسلما ارزش دیده شدن را دارد.
 البته این معمای حل نشدنی مرا به یاد یکی از داستان های کوتاه مورد علاقه ام که بارها در رمان ها و فیلم های مختلف به آن ارجاع داده می شود، انداخت و آن داستانی نیست جز داستان معروف "بانو یا ببر؟" نوشته فرانک استاتون که متوجه شدم ترجمه فارسی آن هم در اینترنت قرار داده شده است.

هیچ نظری موجود نیست: